کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکال گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکال گاه
لغتنامه دهخدا
شکال گاه . [ ش ِ ] (اِ مرکب ) محل بستن پابند و شکال در دست و پای ستور. (ناظم الاطباء). حَوْشَب . (السامی فی الاسامی ). حوشب . آنجای از پای اسب و ستور که شکال بدان بندند. (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
شکال بند
لغتنامه دهخدا
شکال بند. [ ش ِب َ ] (نف مرکب ) که شکال بر پای ستور بندد. || (اِ مرکب ) بند و ریسمان که بر پای ستور بندند : یکی از بنی اسرائیل سوگند خورده بود که ریش فرعون را شکال بند اسب گرداند. (قصص الانبیاء ص 109).
-
جستوجو در متن
-
دخیس
لغتنامه دهخدا
دخیس . [ دَ ] (ع ص ) گوشت فربه آکنده . (منتهی الارب ). گوشت بهم رفته . گوشت بی استخوان . (مهذب الاسماء). || (اِ) پیوند دست و پای ستور. (منتهی الارب ). شکال گاه . (مهذب الاسماء). || استخوانکی است میان سم ستور. || گوشت اندرون کف دست . || عدد بسیار از ه...
-
حوشب
لغتنامه دهخدا
حوشب . [ ح َ ش َ ] (ع اِ) خرگوش . || گوساله . || روباه نر. || ستور تهیگاه درآمده و برآمده ، از لغات اضداد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || شکال گاه دست و پای ستور. (منتهی الارب ). شکالگاه . (السامی فی الاسامی ) (آنندراج ). || استخوانی که در جانب د...
-
ز
لغتنامه دهخدا
ز. (حرف ) صورت حرف سیزدهم است از حروف هجا و در حساب جُمَّل آن را به هفت دارند و در شمار ترتیبی نماینده ٔ عدد 13 است و نام آن زاء، زای ، زی و ز است . و آن را در مقابل زاء غلیظه «ژ»، زاء خالصه و زاء اخت الراء گویند و در تجوید از حروف اسلیه و مائیه و حر...
-
عرین
لغتنامه دهخدا
عرین . [ ع َ ] (ع اِ) بیشه و درختستان که جای شیر و کفتار و گرگ و مار باشد. (منتهی الارب ). بیشه . (دهار). جایگاه شیر. آرامگاه شیر.خانه ٔ شیر. (زمخشری ). مأوای اسد و کفتار و گرگ و مار. (از اقرب الموارد). بیشه و صحرایی پردرخت ، و شیررا اکثر به آن نسبت...
-
خرده
لغتنامه دهخدا
خرده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ص ، اِ) ریزه هر چیز را گویند. (برهان قاطع). ریزه ٔ هر چیز از قبیل چوب و امثال آن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). ریزه ٔ هر چیز از نان و امثال آن . کسره . (یادداشت مؤلف ) : در عقل واجب است یکی کلی این نفسهای خرده ٔ اجزا را. ...
-
پای
لغتنامه دهخدا
پای . (اِ) پا باشد و بعربی رِجل خوانند. (برهان ). قدم : زکین تند گشت و برآمد ز جای ببالای جنگی درآورد پای . فردوسی .وز آن پس چنین گفت با رهنمای که اورا هم اکنون ز تن دست و پای ببرید تا او بخون کیان چو بیدست باشد نبندد میان . فردوسی .وزان چرم کآهنگران...