کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شکارگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شکارگر
لغتنامه دهخدا
شکارگر. [ ش ِ گ َ ] (ص مرکب ) شکارچی . نخجیرگر. صیاد. (یادداشت مؤلف ). شکارگیر. صیاد. (ناظم الاطباء) : عقل سگ جان هوا گرفت چو بازکاین سگ و باز چون شکارگراست . خاقانی .و رجوع به شکارچی و مترادفات دیگر شود.
-
جستوجو در متن
-
شکارگیر
لغتنامه دهخدا
شکارگیر. [ ش ِ ] (نف مرکب ) صیاد. (زمخشری ) (ناظم الاطباء). شکارگر. (ناظم الاطباء). شکارچی . نخجیرگر. و رجوع به مترادفات شود.
-
دامی
لغتنامه دهخدا
دامی . (ص نسبی ) صیاد راگویند. (برهان ). دامیار. شکارچی . شکارگر. || منسوب به دام . متعلق به دام . (شعوری ج 1 ص 432).
-
صیدانداز
لغتنامه دهخدا
صیدانداز. [ ص َ / ص ِ اَ ] (نف مرکب ) شکارانداز. شکارگیر. نخجیرگیر. صیاد. شکارگر : کشتن خود خواستم از غمزه ٔ خونریز اوگفت صیدانداز ساکن صید را تعجیل چیست ؟امیرخسرو (از آنندراج ).
-
دجیه
لغتنامه دهخدا
دجیه . [ دُ ی َ ] (ع اِ) کازه ٔ صیاد. (منتهی الارب ). کمینگاه شکارگر. خانه ٔ صیاد. (مهذب الاسماء). || تاریکی . (منتهی الارب ). تاریکی شب . || از کمان باندازه ٔ دو انگشت . من القوس اصبعین توضع فی طرف السیر الذی یعلق به القوس . ج ، دجی . (از منتهی الار...
-
شکارچی
لغتنامه دهخدا
شکارچی . [ ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: شکار فارسی + «چی »، پسوند نسبت ترکی ) شکارگر. شکارکننده . نخجیرگر. شکاری . نخجیروان . دامیار. قانص . شکره . قناص . (از یادداشت مؤلف ). صیاد.- شکارچی باشی ؛ میرشکار. رئیس و گرداننده ٔ امور مربوطبه شکار و سرپ...
-
صیدبند
لغتنامه دهخدا
صیدبند. [ ص َ / ص ِب َ ] (نف مرکب ) صیاد. شکارگیر. شکارگر : اگر درد سخن میداشت صائب صیدبند ماز گوهر چون صدف میکرد آب و دانه ٔ ما را. صائب (از آنندراج ).شکاری نیستم کآرایش فتراک را شایم بقیدمن چه سعی است آنکه دارد صیدبند من .وحشی (از آنندراج ).
-
صیدگر
لغتنامه دهخدا
صیدگر. [ ص َ / ص ِ گ َ ] (ص مرکب ) صیدگیر. شکارچی . صیاد. شکارگر : صیدگری بود عجب تیزبین بادیه پیمای و مراحل گزین . نظامی .صیدگری دام به صحرا کشیدبر سر ره رخت تمنا کشید.میرخسرو (از آنندراج ).
-
دامیار
لغتنامه دهخدا
دامیار.(ص مرکب ) دامی . صیاد. صاید. شکارچی . شکارگر. حابل . آنکه دام برای گرفتن مرغ و ماهی گذارد. به معنی دامی است که صیاد باشد. (از برهان ). صیدکار : جهان دامیاری است نیرنگ سازهوای دلش چینه و دام آز. اسدی .این وطنگاه دامیارانست جای صیاد و صیدکارانست...
-
اکناف
لغتنامه دهخدا
اکناف . [ اِ ] (ع مص ) یاری دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). || احاطه کردن قوم کسی را. (از (ناظم الاطباء). در پناه خود آوردن . (آنندراج ). || برای حاجتی پیش کسی رفتن و یاری کردن ...
-
سگ جان
لغتنامه دهخدا
سگ جان . [ س َ ] (ص مرکب ) سخت جان . سختی کش . (برهان ). بی رحم . سخت دل و سختی کش . (آنندراج ) (رشیدی ) : همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح صبحدم ناله ٔ سگ بین که چه پیدا شنوند. خاقانی .خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی در عشق سردیوان شدی نامت...
-
صیاد
لغتنامه دهخدا
صیاد. [ ص َی ْ یا ] (ع ص ، اِ) شکاری . (منتهی الارب ). نخجیرگر. (مهذب الاسماء). قانِز. (منتهی الارب ). شکارچی . قانِص . قَنّاص . دامیار. شکارگر. شکارگیر. شکارکن . ج ، صیادان : کومس ارت دهی است بر سر کوهی و مردمان وی صیادانند. (حدود العالم ).صیاد بی م...
-
شباک
لغتنامه دهخدا
شباک . [ ش ُب ْ با ] (ع اِ) گیاهی است مانند گیاه دلبوث و شیرین تر از آن . (منتهی الارب ). گیاهی است چون دلبوث . (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || هرچه از نی و مانند آن که در هم نهاده باشند بر صنعت بوریاها. شباکه ، یک پاره از آن . (منتهی الارب )(از ...
-
شکره
لغتنامه دهخدا
شکره . [ ش ِ ک َ رَ / رِ ] (ص ، اِ) شکارچی . صیاد. شکاری . شکارگر. نخجیرگر. شکارکننده . صاید. قانص . قناص . (یادداشت مؤلف ). || شکار. شکاری . صید. (یادداشت مؤلف ) : با غلامان و آلت شکره کرد کار شکار و کار سره . عنصری .شغفی عظیم به شکره [ و ] یوز و ...