کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش َ ] (اِ) (مأخوذ از زند و پازند) گمان و ظن و شبهه . (از برهان ) (ناظم الاطباء).
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش َک ک ] (ع مص ) به گمان افتادن . (ترجمان القرآن ص 62) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). گمان کردن در کار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گمان کردن در کاری و تردید نمودن در آن . (ناظم الاطباء). || نیزه زدن ...
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش َک ک / ش َ ] (از ع ، اِمص ، اِ) خلاف یقین . ج ، شُکوک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). ریب . گمان . (دهار). مرادف شبهه . ج ، شکوک . و با لفظ افتادن و آوردن مستعمل . (آنندراج ). در عربی به معنی گمان باشد که در برابر یقین ...
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش ِک ک ] (ع اِ) روده ای که بدان پشت هر دو برگشته ٔ کمان را پوشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حله و ردایی است که پوشیده میشود به او پشتهای خم شده از دو گوشه ٔکمان . (ترجمه ٔ قاموس ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || جامه ٔ ب...
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش ُ ] (اِ) مرگموش را گویند و آنرا به عربی تراب هالک و سم الفار خوانند. (برهان ) (از بحر الجواهر). صاحب برهان گفته سم الفار است وآنرا فارسی دانسته و آن عربی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). هالک . رهج الفار. تراب الهالک . هالوک . رهج . (یادداشت مو...
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش ُ ] (فرانسوی ، اِ) برخورد. ضربه که به صحت کسی وارد آید. || اثر صاعقه و برق در اطراف محل ورود صاعقه .
-
شک
لغتنامه دهخدا
شک . [ ش ُک ک ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَکوک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شَکوک شود. || (اِمص ) جدایی و تفریق . || دشواری و سختی و محنت . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
کله شک
لغتنامه دهخدا
کله شک . [ ک ُ ل ِ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گیلان است که در بخش گیلان شهرستان ایلام واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
شک دادن
لغتنامه دهخدا
شک دادن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به هیجان و هراس و دلهره و تحریک داشتن کسی بر اثر شنواندن خبری یا حادثه ای ناگوار یا مرتعش ساختن عضوی بر اثر اتصال جریان الکتریکی بدان .
-
شک داشتن
لغتنامه دهخدا
شک داشتن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) تردید داشتن . مقابل یقین داشتن . (یادداشت مؤلف ). شک کردن : ندارم هیچ شک کاین داوری رابجز یزدان عادل نیست داور. ناصرخسرو.گر ترااشکال آید در نظرپس تو شک داری در انشق القمر.مولوی .
-
شک کردن
لغتنامه دهخدا
شک کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به شک افتادن . تردید کردن . خلاف یقین کردن . ارتیاب . مراء. ممارات . مریه . امتراء. بیقره . (از یادداشت مؤلف ) : هیچ شک می نکنم کآهوی مشکین تتارشرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن . سعدی .هر جای که بگذری بدان خوبی کس ش...
-
شک آباد
لغتنامه دهخدا
شک آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودخانه ٔ بخش میناب شهرستان بندرعباس . سکنه ٔ آن 300 تن . آب از رودخانه است . محصول عمده خرما و غلات . مزارع لیمویی ، بارانی جزء این ده میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
شک آلود
لغتنامه دهخدا
شک آلود. [ ش َ ] (ن مف مرکب ) آلوده به شک . مشکوک فیه . (یادداشت مؤلف ).
-
شک ء
لغتنامه دهخدا
شک ء. [ ش َک ْءْ ] (ع مص ) برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).