کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شپشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شپشه
لغتنامه دهخدا
شپشه . [ ش ِ پ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مصغر) حشره ٔ کوچکی است شبیه به شپش معمولی انسان ولی قدری از آن کوچکتر است و بیشتر به موهای ناحیه ٔ زهار و شرمگاه و زیر بغل حمله میکند و پاهایش دارای قلابهای قوی است که به بدن میچسبد و جدا کردنش مشکل است و در موقعی که ...
-
جستوجو در متن
-
اساسة
لغتنامه دهخدا
اساسة. [ اِ س َ ] (ع مص ) سوس یعنی پت و شپشه افتادن . کرمک درافتادن در چیزی . (منتهی الارب ). شپشه درافتادن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شپشه درافتادن گندم و برنج را. کرم درافتادن پشم را. || بسیارکنه شدن گوسپند. (منتهی الارب ). شپشه شدن گوسفند. (...
-
مولنجه
لغتنامه دهخدا
مولنجه . [ ل َ ج َ / ج ِ ] (اِ) کرمی باشد که در غله ها افتد و آن را تباه سازد و آن را شپشه نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). کرمی که در انبار غله افتد و همه را ضایع کند و شپشه نیز گویند. (از برهان ) (از آنندراج ).
-
سپشه
لغتنامه دهخدا
سپشه . [ س ُ پ ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) مثل شپش . (آنندراج ). رجوع به سپش شود. شپشه .(ناظم الاطباء). || عدس . (ناظم الاطباء).
-
دیوک گندم
لغتنامه دهخدا
دیوک گندم . [ وَ ک ِ گ َ دُ ] (اِ مرکب ) شپش گندم . قملة. (زمخشری ). شپشه .
-
پزدک
لغتنامه دهخدا
پزدک . [ پ َ دَ ] (اِ) کرمکی باشدکه گندم را خورد و خراب کند. (برهان قاطع). شپشه .
-
کرم زدگی
لغتنامه دهخدا
کرم زدگی . [ ک ِ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) کرم خوردگی . شپشه افتادگی . تسویس . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به کرم زدن و کرم افتادن شود.
-
چارپایک
لغتنامه دهخدا
چارپایک . [ ی َ ] (اِ مرکب ) نوعی شپش . شپشک . شپشه . قمقام . نوعی حشره ٔ طفیلی است که بر عانه و مژگان و زیر بغل پدید آید مانند شپش و فرق آن با شپش آن است که چارپایک را پایهای بسیار بود و سخت بر بشره چفسنده بود.
-
قمیلة
لغتنامه دهخدا
قمیلة. [ ق ُ م َ ل َ ] (ع اِمصغر) مصغر قمله بمعنی شپشه . رشک . شپش خرد. رجوع به قمل و قمله شود. || به لغت اهل شام دوقس است و حشیشة البراغیث را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویة).
-
لبنه
لغتنامه دهخدا
لبنه . [ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ) شپشه و آن کرمی باشد که غله را ضایع و تباه کند. || اسم پرنده ای است که از جنس ملخ است قبل از ظهور پرهای او. (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به لبنگ شود.
-
مسوس
لغتنامه دهخدا
مسوس . [ م ُ س َوْ وِ ] (ع ص )سوس درافتاده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شپشه زده . کرم خورده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کاری آراسته و زینت داده شده . (از منتهی الارب ).
-
کز کردن
لغتنامه دهخدا
کز کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را جمع کرده نشستن ، چنانکه کسی در سرما یا مرغی که شپشه دارد. جمع نشستن . چون محزونی یا بیماری در خود فرو رفته نشستن چنانکه مرغ آبله گرفته یا شپشه زده نشیند. مانند مرغی در زیر باران مانده خود را گرد وگردن را میا...
-
کژه
لغتنامه دهخدا
کژه . [ ک َ ژَ ] (اِ) چوب خواره . کزه ٔ چوب . چوب خور. کرم چوب . (زمخشری ). ارضه .ریونجو. اورنگ . موریانه . || کُرِه غله . سوسه . شپشه ٔ گندم . || دیوک جامه . دیوچک جامه . کرم جامه . (زمخشری ). پت . بید. (یادداشت مؤلف ).
-
شپشک
لغتنامه دهخدا
شپشک . [ ش ِ پ ِ ش َ ] (اِ مصغر) سبوسه . شپشه . حشره ٔ کوچک و سیاه رنگی است بی بال که اعضاء دهانی او خردکننده میباشد و جزو راسته ٔ نیم بالان است و بر اثر زندگی انگلی بالها را از دست داده است . این حشره به قسمتهای مختلف نباتات خصوصاً دانه ٔ غلات حمله ...