کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شِش و پنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شامه ٔ شش
لغتنامه دهخدا
شامه ٔ شش . [ م َ ی ِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) غشاء جنب . (لغات فرهنگستان ). غشاء جنب ریه . جلد غشاء داخلی سینه .
-
شش گوش
لغتنامه دهخدا
شش گوش . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) شش گوشه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شش گوشه شود.
-
شش آوازه
لغتنامه دهخدا
شش آوازه . [ ش َ / ش ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) بلندآوازه . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) شهناز. گردانیه . گَوَشت . سلمک . مایه . نوروز. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
شش امامی
لغتنامه دهخدا
شش امامی . [ ش َ / ش ِ اِ ] (اِخ ) شعبه ای از شیعه که به امامت شش تن از امامان معتقدند. (از یادداشت مؤلف ).
-
شش اندازی
لغتنامه دهخدا
شش اندازی . [ ش َ / ش ِ اَ ] (حامص مرکب ) عمل شش انداز؛ یعنی کسی که شش گوی مدور در هوا اندازد...
-
شش برگ
لغتنامه دهخدا
شش برگ . [ ش َ / ش ِ ب َ ] (ص مرکب ) که شش تا برگ دارد: گل شش برگ . || (اِ مرکب ) طعامی است . گوشت سرخ کرده ٔ پیچیده در خمیر گسترده . (یادداشت مؤلف ). خمیری که در آن گوشت پخته نهند. (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ).
-
شش پستان
لغتنامه دهخدا
شش پستان . [ ش َ / ش ِ پ ِ ] (اِ مرکب ) ماده سگ . (ناظم الاطباء). سگ که به تازی کلب خوانند. (از برهان ). || دشنامی است که به زنان دهند چه ایشان را تشبیه به ماده سگ کرده اند. (ناظم الاطباء) (از برهان ).
-
شش پنجه
لغتنامه دهخدا
شش پنجه . [ ش َ / ش ِ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی دوایی . (ناظم الاطباء). نام دارویی است که آن را کَشنَه بر وزن دشنه می گویند. (برهان ) (از آنندراج ). رجوع به کشنه شود.
-
شش پنچه
لغتنامه دهخدا
شش پنچه . [ ش َ / ش ِ پ َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) شش پنجه . (ناظم الاطباء). رجوع به شش پنجه شود.
-
شش جهتی
لغتنامه دهخدا
شش جهتی . [ ش َ / ش ِ ج َ هََ ] (ص نسبی ) هر چیزی که دارای شش سطح باشد. || کثیرالاضلاع مسدس . (ناظم الاطباء). رجوع به شش پهلو شود.
-
شش چوب
لغتنامه دهخدا
شش چوب . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) مبال اردو. مستراح موقت که در اردوها از چوب سازند. مستراحهای چوبین قابل حمل در اردوها. (یادداشت مؤلف ).
-
شش روزه
لغتنامه دهخدا
شش روزه . [ ش َ / ش ِ زَ /زِ ] (ص نسبی ) منسوب به شش روز. در عرض شش روز. || عبارت از عالم که از عرش تا فرش در شش روز ساخته شده است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : قبله ٔ نه چرخ به کویت در است عنبر شش روزه به مویت در است .نظامی .
-
شش سالگی
لغتنامه دهخدا
شش سالگی . [ ش َ / ش ِ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) در سال ششم . (ناظم الاطباء).
-
شش ساله
لغتنامه دهخدا
شش ساله . [ ش َ / ش ِ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی ) هر چیز یا هرکس که دارای شش سال باشد. (ناظم الاطباء). هرچیز که شش سال بر او گذشته باشد.
-
شش ضلعی
لغتنامه دهخدا
شش ضلعی . [ ش َ / ش ِ ض ِ ] (ص نسبی ، اِمرکب ) هر چیزی که دارای شش پهلو باشد. || (اصطلاح هندسه ) کثیرالاضلاعی که دارای شش پهلو باشد. کثیرالاضلاع مسدس . شش پهلو. رجوع به ماده ٔ شش پهلو شود.