کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَهِدَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار ابوبکربن کلاب . (از معجم البلدان ).
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ ] (اِخ ) نام ناحیه یا رودی و یا به تعبیر قدما دریایی است و بر حسب آنچه در شاهنامه آمده در مشرق ایران واقع بوده است : از این کوه تا پیش دریای شهددرفش و سپاه است و پیلان و مهد. فردوسی .بیاورد سیصد عماری و مهدگذر کرد زان سوی دریای شهد. فردوسی...
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاهد. (منتهی الارب ). رجوع به شاهد شود.
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ / ش ُ ] (اِخ ) آبی است مر بنی مصطلق را از خزاعة. (منتهی الارب ).
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش ُ ] (ع اِ)به معنی شَهْد. (منتهی الارب ). رجوع به شَهْد شود.
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش ُ هَُ ] (ع ص ،اِ) ج ِ شاهد. رجوع به شاهد شود. (یادداشت مؤلف ).
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش ُهَْ هََ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاهد. (منتهی الارب ). رجوع به شاهد و شَهْد شود.
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد.[ ش َ ] (ع اِ) انگبین با موم . ج ، شِهاد. (منتهی الارب ). ابومنصور. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). عسل که هنوز در موم باشد. (از بحر الجواهر). انگبین ناپالوده . (مهذب الاسماء). انگبین سپید. (زمخشری ). انگبین . (دهار). انگبین است و بعربی عسل ...
-
شهد ا
لغتنامه دهخدا
شهد ا. [ ش َ هَِ دَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدا گواه است . گونه ای قسم است . گویا مخفف «شهد اﷲ انه لا اله الا هو» بود. بجای ماشأاﷲ امروزه برای دفع چشم زخم بر آتش می افکنده اند : چون برای سپهر برخوانندشهد اﷲ و دخنه برفکنند.؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی...
-
شهد انداختن
لغتنامه دهخدا
شهد انداختن . [ ش َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جدا شدن صافی و لطیف چیزی . شهد انداختن انجیر یا خرما یا عسل و مانند آن در ظرفی ؛ جدا شدن صافی و لطیف آن . (یادداشت مؤلف ).
-
دریای شهد
لغتنامه دهخدا
دریای شهد. [ دَرْ ی ِ ش َ ] (اِخ ) دریای سرهند. (آنندراج از عنصر دانش ) : بیاورد سیصد عماری و مهدگذر کرد زان سوی دریای شهد. فردوسی (از آنندراج ).به دریای شهدش فگندیم رخت چو پالوده با کشتی لخت لخت .وحید (در تعریف پالوده از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار ابوبکربن کلاب . (از معجم البلدان ).
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ ] (اِخ ) نام ناحیه یا رودی و یا به تعبیر قدما دریایی است و بر حسب آنچه در شاهنامه آمده در مشرق ایران واقع بوده است : از این کوه تا پیش دریای شهددرفش و سپاه است و پیلان و مهد. فردوسی .بیاورد سیصد عماری و مهدگذر کرد زان سوی دریای شهد. فردوسی...
-
شهد
لغتنامه دهخدا
شهد. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شاهد. (منتهی الارب ). رجوع به شاهد شود.