کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شَرَعَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شرع
لغتنامه دهخدا
شرع . [ ش َ ] (ع اِ) دین و مذهب راست و آشکار. دین و آئین و کیش و مذهب . (ناظم الاطباء). آئینی که از جانب خداوند عالمیان بتوسط پیغمبران بر بندگان آمده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه دین . (دهار). راه راست که حق تعالی برای بندگان نهاده و بدان ...
-
شرع
لغتنامه دهخدا
شرع . [ ش َ ] (ع مص ) پیدا کردن برای کسی راه را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): شرع لهم شرعاً؛ آشکار کرد راه برای کسان . (از اقرب الموارد). پدید کردن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61) (المصادر زوزنی ) (دهار). بیان و اظهار. (از تعریفات جرجانی ...
-
شرع
لغتنامه دهخدا
شرع . [ ش ِ ] (ع اِ) دوال نعلین . || تارهای بربط. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || زه کمان . (دهار).
-
شرع
لغتنامه دهخدا
شرع . [ ش ُ رُ ](ع اِ) ج ِ شراع . وترها. (یادداشت به خط دهخدا) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شِراع شود.
-
شرع
لغتنامه دهخدا
شرع . [ ش ُرْ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شارع . شارعة. یقال : ابل شُرَّع و رماح شُرَّع . (از ناظم الاطباء). رجوع به شارع و شارعة شود. || ماهی سردروادارنده . (منتهی الارب ): حیتان شُرَّع ؛ ماهی هائی که سرها را بلند کرده اند. (ناظم الاطباء). || به کنار آب آین...
-
حجت شرع
لغتنامه دهخدا
حجت شرع . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لقبی بوده است برای تعظیم روحانیون و مقدسان مذهبی : با وجود چنین دو حجت شرع ری و خوی کوفه دان و مصر شمار.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 202).
-
حجة شرع
لغتنامه دهخدا
حجة شرع . [ ح ُج ْ ج َ ت ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به حجت شرع شود.
-
صاحب شرع
لغتنامه دهخدا
صاحب شرع . [ ح ِ ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پیغمبر. مشرع . شارع . قانونگزار : و ثبات عزم صاحب شرع بدان پیوست . (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) پیغمبر اسلام : پیغمبر (ص ) گفته است : اتق من شر من احسنت الیه و سخن صاحب شرع حق است ... (تاریخ بیهقی ص 475). فنحن...
-
شرع پذیر
لغتنامه دهخدا
شرع پذیر. [ ش َ پ َ ] (ن مف مرکب ) مقبول و پذیرفته ٔ شریعت . که در شرع روا باشد و پذیرفته آید. مشروع : خر آزادکرده را قربان نکنم زآنکه نیست شرع پذیر.سوزنی .
-
شرع پسند
لغتنامه دهخدا
شرع پسند. [ ش َ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) مطلوب شریعت . مقبول شریعت . شرع پذیر. که در شرع پسندیده و قابل قبول باشد: ادلّه ٔ شرع پسند: این دعوی یا دلیل یا حجت و سند شرع پسند نیست . (یادداشت به خط دهخدا).
-
شرع مدار
لغتنامه دهخدا
شرع مدار. [ ش َ م َ ] (ص مرکب ) شریعتمدار. آنکه به امور شرع و شریعت پردازد. رجوع به شریعتمدار شود.
-
شرع نهاد
لغتنامه دهخدا
شرع نهاد. [ ش َ ن ِ / ن َ ](ص مرکب ) عادل و مأنوس به عدالت . (ناظم الاطباء).
-
چراغ شرع
لغتنامه دهخدا
چراغ شرع . [ چ َ / چ ِ غ ِ ش َ ] کنایه از مخبر صادق . (آنندراج ). حضرت رسول خدا صلی اﷲ علیه و آله . (مجموعه ٔ مترادفات ص 123). مترادف چراغ هدایت . (مجموعه ٔ مترادفات ). کنایه از نبی اکرم و خاتم النبیین صلّی اﷲ علیه و آله . || کنایه از کلام اﷲ مجید. (...
-
خلاف شرع
لغتنامه دهخدا
خلاف شرع . [ خ ِ / خ َ ف ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ضد قانون شریعت و عدالت . (ناظم الاطباء). ناروا. حرام . ناموافق عدالت . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
حاکم شرع
لغتنامه دهخدا
حاکم شرع . [ ک ِ م ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مجتهدی که به دعاوی رسد و حکومت در مرافعات کند. مقام قضائی روحانیون قدیم که به حل ّ و فصل دعاوی مردم قیام میکردند. قاضیی که بر طبق قوانین مذهبی حکم دهد. رجوع به محکمه ٔ شرع و آیین دادرسی تألیف متین ...