کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خام شو
لغتنامه دهخدا
خام شو. (ن مف مرکب ) خام شوب : خام شو کن که بیابی تو ثبات از کرباس سخن پخته ٔ پرداخته از من بشنو.نظام قاری .
-
گربه شو کردن
لغتنامه دهخدا
گربه شو کردن . [ گ ُ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را پاک نشستن . چیزی را ناتمام شستن . کثیف پاک کردن . با کمی آب شستن . گربه شور کردن . گربه شوری کردن .
-
شست و شو
لغتنامه دهخدا
شست و شو. [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی . شستن چیزی . غسل . (فرهنگ فارسی معین ) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست . حافظ.رجوع به شستشو و شست و شوی شود.- شست و شو دادن ؛ شستن . پاک کردن...
-
شو و آی
لغتنامه دهخدا
شو و آی . [ ش َ / ش ُ وُ ] (اِمص مرکب ) آی و شو. آمد و شد. (یادداشت مؤلف ) : تا کی این رنج ره و گرد سفروین تکاپوی دراز و شو و آی . فرخی .نیز در بیشه و در دشت همانا نبودباز را از پی مرغان شکاری شو و آی .فرخی .
-
شو و گیر
لغتنامه دهخدا
شو و گیر. [ ش َ / ش ُ وُ ] (اِمص مرکب ) تلاش . سعی . (یادداشت مؤلف ) : از بهر که بایدت بدینسان شو و گیروزبهر چه بایدت بدینسان تف و تاب .کسایی .
-
جستوجو در متن
-
شوروی
لغتنامه دهخدا
شوروی . [ شو / ش َ / شُو رَ ] (اِخ ) روسیه . اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی . رجوع به روسیه شود.
-
شوروی
لغتنامه دهخدا
شوروی . [ شو / ش َ / شُو رَ] (ص نسبی ) منسوب به شور، شوری . (یادداشت مؤلف ).
-
خلوتی
لغتنامه دهخدا
خلوتی . [ خ َل ْ وَ ] (ص نسبی ) منسوب به خلوت . کنایه از گوشه نشین و مجرد. (از ناظم الاطباء) : بشنو ازین پرده و بیدار شوخلوتی پرده ٔ اسرار شو. نظامی .خلوتی پرده ٔ اسرار شوما همه خفتیم تو بیدار شو.نظامی .
-
بدوی
لغتنامه دهخدا
بدوی . [ ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) بدو. به اوی . به او : شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی زیر او سمجی است بیرون شو بدوی .رودکی .و رجوع به بدو و او شود.
-
روچ
لغتنامه دهخدا
روچ . (اِ) بمعنی روز است و در لغت تبری و دری جیم با زا تبدیل می یابد. (انجمن آرا). روج . رجوع به روج و روز شود : ویته سردر بیابانم شو و روچ سرشک از دیده بارانم شو و روچ نه تو دیرم نه جانم میکرو دردهمی زانم که نالانم شو و روچ .بابا طاهر (از انجمن آرا)...
-
تنگ و تاریک
لغتنامه دهخدا
تنگ و تاریک . [ ت َ گ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تنگ و تار. بی وسعت و بی روشنایی . نقیض فراخ و روشن . تاریک و محقر : دور شو، دور شو ز نزدیکش روشنی شو ز تنگ و تاریکش . سنایی .رجوع به ماده ٔ قبل و تنگ و همچنین تاریک و دیگر ترکیبهای این دو کلمه شود.
-
شوهیر
لغتنامه دهخدا
شوهیر. [ ش َ/ شُو ] (اِ) ملاحظه و نگاه و نظر. (ناظم الاطباء).
-
شوش
لغتنامه دهخدا
شوش . [ ش َ / شُو] (اِ) به فارسی جاورس است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
شوفری
لغتنامه دهخدا
شوفری . [ ش ُ ف ُ / شو ف ِ ] (حامص ) رانندگی . (یادداشت مؤلف ).
-
شوقی
لغتنامه دهخدا
شوقی . [ ش َ / شُو ] (ص نسبی )منسوب به شوق . || عاشق . (ناظم الاطباء).