کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوکل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوکل
لغتنامه دهخدا
شوکل . [ ش َ ک َ ] (ع اِ) پیادگان ، یا میمنه یا میسره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سپاه پیاده . (از ناظم الاطباء). || ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ناحیه . (از اقرب الموارد). || نوعی از خار که آن را عوسجة هم گویند. (منتهی الار...
-
شوکل
لغتنامه دهخدا
شوکل . [ ک َ ] (اِ)بادریسه ٔ دوک باشد و آن چوب یا چرمی است مدور که درگلوی دوک محکم سازند، و بجای لام کاف نیز به نظر آمده است که شوکک باشد. (برهان ) (از آنندراج ). بادریسه ٔدوک . (جهانگیری ). شولک . شنگرک . شنگور. بادریسه ٔ دوک . (فرهنگ فارسی معین ). ...
-
شوکل
لغتنامه دهخدا
شوکل . [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اندیکای بخش قلعه زراس شهرستان اهواز است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جستوجو در متن
-
شوکلة
لغتنامه دهخدا
شوکلة. [ ش َ ک َ ل َ ] (ع اِ) یکی شوکل . (از اقرب الموارد). رجوع به شوکل شود.
-
عوسجة
لغتنامه دهخدا
عوسجة. [ ع َ س َج َ ] (ع اِ) خاربنی است . ج ، عَوسَج . (منتهی الارب ). واحد عوسج . (از اقرب الموارد). رجوع به عوسج شود. || شَوکَل ، که نوعی از خار است . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به شوکل شود.
-
شوکک
لغتنامه دهخدا
شوکک . [ ک َ ] (اِ) شنگرک ، یعنی بادریسه . (فرهنگ رشیدی ). بادریسه ٔ دوک و شولک نیز آمده وآن را شنگرک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). شوکل . بادریسه ٔ دوک . (ناظم الاطباء). و رجوع به شنگرک شود.
-
پیادگان
لغتنامه دهخدا
پیادگان . [ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ پیاده . مقابل سوارگان . خش . (منتهی الارب ). رجاله . بنوالعمل . (منتهی الارب ). شوکل . (منتهی الارب ) : پیادگان با سلاح سخت بسیار در پیش ایستاده . (تاریخ بیهقی ص 376 چ ادیب ). بتن عزیز خویش پیش کار برفت با غلامان و پیاد...
-
شولک
لغتنامه دهخدا
شولک . [ ل َ ] (اِ) اسب جلد و تند و تیز رفتار. (برهان ) (جهانگیری ). اسب تیزرو. (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب تیزرفتار. (فرهنگ نظام ). اسب . (فرهنگ خطی ). اسب مطلق به هر رنگ که باشد. (یادداشت مؤلف ) : بیفتاد از آن شولک خوبرنگ بمرد و برفت اینت...