کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوکة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوکة
لغتنامه دهخدا
شوکة. [ ش َ ک َ ] (ع اِ) خار. یکی شوک . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).خار. تیغ. بور. تلو. تلی . شوک . لام . لَم . (یادداشت مؤلف ). شوکةالبیضاء و شوکةالمصریة و شوکةالمبارکة و شوکةالیهودیة داروهایی است که بدانها درمان کنند. (عن کتب النبات ) (از ...
-
شوکة
لغتنامه دهخدا
شوکة. [ ش َ ک َ ] (ع مص ) قوت و تیزی کردن . (منتهی الارب ). و رجوع به شوک شود.
-
واژههای مشابه
-
شوکه
لغتنامه دهخدا
شوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) ناوچه ٔ آهنی باشد که زر و سیم گداخته را در آن ریزند تا شوشه شود. (برهان ) (جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) : بجنبانم عَلَم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزد در آن شوکه .عسجدی .
-
ذومائة شوکة
لغتنامه دهخدا
ذومائة شوکة. [ م ِ ءَ ت َ ش َ ک َ ] (ع اِ مرکب ) ذومائة راس . قرصعنة.
-
واژههای همآوا
-
شوکت
لغتنامه دهخدا
شوکت . [ ش َ / شُو ک َ ] (ازع ، اِ) شوکة. قوت . (غیاث اللغات ). شدت بأس . شدت هیبت . (یادداشت مؤلف ). هیبت . (غیاث اللغات ). قدرت و قوت . (ناظم الاطباء) : قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 85).شوکت شاهی سبک سنگ است ...
-
شوکت
لغتنامه دهخدا
شوکت . [ ش َ ک َ ] (اِخ ) محمدابراهیم . گویند با کبر سن به ارتکاب جمیع مناهی مایل بود چنانکه در مرتبه ٔ دوم که به هند رفت و با پسری اراده ٔ صحبت داشت در دست او کشته شد. (آتشکده ٔ آذر ص 184).
-
جستوجو در متن
-
حجناء
لغتنامه دهخدا
حجناء. [ ح َ ] (ع ص ) مؤنث احجن .کج . کژ. ج ، حُجُن : شوکة حجناء؛ کژ. (منتهی الارب ).
-
ذومائة رأس
لغتنامه دهخدا
ذومائة رأس .[ م ِ ءَ ت َ رَ ءْ ] (ع اِ مرکب ) ذومائة شوکة. قرصعنة. و آن گیاهی است طبی .
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش ِ ] (ع اِ) قسمی از عضاة است . شوکه ٔ مغیله . زریعة ابلیس . اونونیس . (یادداشت مؤلف ).
-
قوتیرا
لغتنامه دهخدا
قوتیرا. [ ] (معرب ، اِ)شوکه ٔ منتنه است . || خرنوب . || ابرون . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قوثورا شود.
-
لام
لغتنامه دهخدا
لام . (اِ)خار. تیغ. شوک . شوکة. بور. لم . تلو. تلی . وِرگلام .
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) شوکر و او را شوکة الجرجانی گویند. وی راوی بود و از ابن جریح روایت کرد. (از تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 187).