کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوله روب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوله روب
لغتنامه دهخدا
شوله روب . [ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) آنکه محل خشک کردن سرگین گرمابه بانان را روبد. خاکروبه کش . سپور. روفت گر. (یادداشت مؤلف ) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .عماره ٔ مروزی .
-
واژههای مشابه
-
شولة
لغتنامه دهخدا
شولة. [ ش َ ل َ ] (ع اِ) دم یا نیش کژدم که دروا باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِخ ) نام اسب زید فوارس ضبی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نام زنی گول داه ِ عدوان ، کانت تنصح لموالیها فتعود نصیحتها وبالاً علیهم لحمقها فقیل للنصیح الا...
-
شولة
لغتنامه دهخدا
شولة. [ ش َوِ ل َ ] (ع اِ) عَلَم است کژدم را. (منتهی الارب ).
-
شوله مست
لغتنامه دهخدا
شوله مست . [ ل َ / ل ِ م َ ] (ص مرکب ) مست طافح . (یادداشت مؤلف ). چولامست . سیاه مست . مست مست : فوجی از سپاه میرزا بابر... به باغ شهر شتافتند و یار علی را شوله مست به دست آورده ... (حبیب السیر).
-
شوله آباد بالا
لغتنامه دهخدا
شوله آباد بالا. [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 143 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
شوله آباد پایین
لغتنامه دهخدا
شوله آباد پایین . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 232 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
جستوجو در متن
-
سپور
لغتنامه دهخدا
سپور. [ س ُ ] (از ترکی ، اِ) کلمه ٔ مأخوذ از سُپُرماق ترکی است . روفته گر. جاروکش . کسی که کوچه ها و خیابانها را جاروب کند و آب پاشد. شوله روب . خاشه روب .
-
روفت گر
لغتنامه دهخدا
روفت گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) روفته گر. سپور. رفتگر. شوله روب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به رفتگر شود.
-
روفتن
لغتنامه دهخدا
روفتن . [ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و پاک کردن . (از ناظم الاطباء). رفتن . مصدر دیگر غیر مستعمل آن رویش یا روب است . روبیدن . پاک کردن . جاروب کردن . خاشاک جایی را بیرون کردن . با جاروب یا جامه ای همه را بردن . (یادداشت مؤلف ) : به نیم گرده بروبی به ری...
-
نیم گرده
لغتنامه دهخدا
نیم گرده . [ گ ِ دَ /دِ ] (اِ مرکب ) نیمی از یک گرده نان . کنایه از لقمه ای . نیم نانی . قوتی مختصر. نواله ای اندک : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت .عماره .
-
سد
لغتنامه دهخدا
سد. [ س َ ] (عدد، ص ، اِ) صد. عدد یکصد. عدد بعد از 99 : ای آنکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم سد و بر هر مژه ای ژی . رودکی .فری زآن زلف مشکینش چو زنجیرفتاده سدهزاران کلج بر کلج . شاکر بخاری .به نیم گرده بروبی بریش بیست کنشت بسد کلیچه سبال تو...
-
گرده
لغتنامه دهخدا
گرده . [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ) هر چیز مدور گرد. || پارچه ٔ زرد مدوری که یهودان بر کتف جامه ٔ خود دوزند بجهت امتیاز از مسلمانان خصوصاً و آن را به عربی غیار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : گرده بر دوش راهب دیرم حلقه در گوش ساجد لاتم .نزاری قهستانی (از حاشیه...
-
کنشت
لغتنامه دهخدا
کنشت . [ ک ُ / ک ِن ِ ] (اِ) به معنی آتشکده است و معبد یهودان . (برهان ) (از ناظم الاطباء). آتشکده ٔ پارسیان و محل عبادت آنان بوده چنانکه مسجد و مکه در میان مسلمانان قبله و معبد است . (انجمن آرا) (آنندراج ). آتشکده را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فره...