کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوری
لغتنامه دهخدا
شوری . (حامص ) ملوحت . پرنمکی . صفت شور. چگونگی شور. یکی از طعمهای نه گانه . نمکینی . (یادداشت مؤلف ) : نشایست بد در نیستان بسی ز شوری نخورد آب اوهر کسی . فردوسی .هرگز نبود شکر به شوری چو نمک نه گاه شکر باشد چون باز کشک . محمودی (از فرهنگ اسدی ).- ا...
-
شوری
لغتنامه دهخدا
شوری . [ را ] (اِخ ) یا «حمعسق ». سوره ٔ چهل ودومین از قرآن ، مکی ، و آن پنجاه وسه آیت است ، پس از سوره ٔ فصلت و پیش از سوره ٔ زخرف است . (یادداشت مؤلف ).
-
شوری
لغتنامه دهخدا
شوری . [ را ] (ع اِمص ) مشورت کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). مشورت . (مهذب الاسماء). کنکاش . کنکاش کردن . (منتهی الارب ). مشورة. (غیاث اللغات ). مشورت و کنکاش . (ناظم الاطباء). مشاورت . سگالش . (یادداشت مؤلف ). رایزنی . (فرهنگ فارسی معین ) : و امر...
-
شوری
لغتنامه دهخدا
شوری . [ش َ را ] (ع اِ) نام گیاهی بحری که اهل مغرب آن را اسرار گویند. (فهرست مخزن الادویه ). نام گیاهی بحری . (از ناظم الاطباء). گیاهی است دریائی . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
سلاح شوری
لغتنامه دهخدا
سلاح شوری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) فن سپاهیگری داشتن . عمل سلاحشور : تو در این خانقاه قلب این سلاحشوری می کنی . (کتاب المعارف ).
-
رخت شوری
لغتنامه دهخدا
رخت شوری . [ رَ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، رختشویی . عمل رختشور. || (اِ مرکب ) محل شستن رخت .گازرگاه . رجوع به رختشور و رختشوی و رختشویی شود.
-
شاله شوری
لغتنامه دهخدا
شاله شوری . [ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش شهرستان شاه آباد. دارای 125 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کنگیر. محصول آن غلات ، حبوبات ، توتون و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
شوری اصفهانی
لغتنامه دهخدا
شوری اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) میرزا محمدعلی فرزند علی اکبرخان برادرزاده ٔ عبدالرضاخان یزدی بود و چندی به وزارت نواب امام قلی میرزا خلف شاهزاده محمدولی میرزا گذرانیده و دارای طبع شعر بوده است . (از مجمعالفصحاء ج 2 ص 248).
-
شوری کوچک
لغتنامه دهخدا
شوری کوچک . [ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تحت جلگه ٔ بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. 101 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
شوری بزرگ
لغتنامه دهخدا
شوری بزرگ . [ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تحت جلگه که در بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور واقع است و 179 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
مجلس شوری
لغتنامه دهخدا
مجلس شوری . [ م َ ل ِ س ِ را ] (اِخ ) مرادف مجلس شورای ملی و ملخص آن اصطلاح است . (ترمینولوژی حقوق تألیف دکتر جعفری لنگرودی ). و رجوع به مجلس شورای ملی شود.
-
اصحاب شوری
لغتنامه دهخدا
اصحاب شوری . [ اَ ب ِ را ] (اِخ ) اصحاب ستة. شش تن ازصحابه بودند که عمر در بستر مرگ آنان را برگزید تا در ظرف سه روز خلیفه ٔ پس از وی را به اکثریت تعیین کنند، و شورای مزبور عبارت بود از عبدالرحمن بن عوف ، علی (ع )، عثمان ، زبیر، سعدبن ابی وقاص و طلحه ...
-
حسن شوری
لغتنامه دهخدا
حسن شوری . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ دیاربکری آمدی رومی . درگذشته ٔ 1100 هَ . ق . دیوان ترکی دارد. (هدیةالعارفین ج 1 ص 294).
-
چشم شوری
لغتنامه دهخدا
چشم شوری . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) شورچشمی . شورچشم بودن .چشم شور داشتن . چشم زخم زنی . رجوع به چشم شور شود. || در لهجه ٔ عامیانه ، بمعنی چشم شویی و شست وشوی دادن چشم . رجوع به چشم شویی شود. || (اِ مرکب ) در تداول عامه ، ظرف چشم شوری را هم گویند.