کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوربختی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوربختی
لغتنامه دهخدا
شوربختی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدبختی . (یادداشت مؤلف ). شوربخت بودن . تیره بختی . (فرهنگ فارسی معین ). نکبت . ادبار. نحس بودن بخت . بدبختی . مقابل پیروزی . مقابل مقبلی : ز گیتی مرا شوربختی است بهرپراکنده بر جای تریاک زهر.فردوسی .که پیروزی و شوربختی...
-
جستوجو در متن
-
نمکسار
لغتنامه دهخدا
نمکسار. [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) نمک زار. کان و معدن نمک . (ناظم الاطباء). مَلاّحة. (یادداشت مؤلف ) : دل ستم کش عاشق همیشه در کار است ز شوربختی خود عامل نمکساراست .سراج (از آنندراج ).
-
نمک بار
لغتنامه دهخدا
نمک بار. [ ن َ م َ ] (نف مرکب ) نمک ریز. نمک افشان . که نمک فروریزد.- نمک بار شدن ؛ گریان شدن . اشک فروریختن . نمک انگیز شدن : چو ابر از شوربختی شد نمک باردل از شیرین شورانگیز بردار.نظامی .
-
نمک زدن
لغتنامه دهخدا
نمک زدن .[ ن َ م َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نمک پاشیدن : کوته ز شوربختی ما شد شب وصال چندانکه زد نمک دل ما بر کباب صبح . نعمت خان (از آنندراج ).این چه نمک بود به داغم زدی بوی بهاری به دماغم زدی .وحید (از آنندراج ).
-
شیفته دل
لغتنامه دهخدا
شیفته دل . [ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) شوریده دل و عاشق .(ناظم الاطباء). دلداده . عاشق . دلباخته : زلفی به هزار حلقه زنجیرجز شیفته دل شدن چه تدبیر. نظامی .وآن شیفته دل ز شوربختی میکرد صبوریی به سختی .نظامی .
-
نافرخی
لغتنامه دهخدا
نافرخی . [ ف َرْ رُ ] (حامص مرکب ) فرخی نداشتن . نامبارکی . نامیمونی . نحوست . شومی . مقابل فرخی : که این اختران گرچه فرخ پی اندز نافرخی نیز خالی نیند. نظامی .تا شاهباز بیضه ٔ شاهی گرفته مرگ نافرخی به فر همای اندرآمده . خاقانی .|| بدبختی . شوربختی : ...
-
مدبری
لغتنامه دهخدا
مدبری . [ م ُ ب َ ] (حامص ) مدبر بودن . نامقبل بودن . بدبختی . شوربختی : نشان مدبریت این بس که هرگزچو عباسی نشوئی طیلسانت . ناصرخسرو.تنگدستی را همی گر مدبری خوانی ز جهل وای از آن اقبال تو وی مرحبا زین مدبری . سنائی .در همه پیله ٔ فلک پیله ور زمانه را...
-
نوش کردن
لغتنامه دهخدا
نوش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشامیدن . نوشیدن : بسش آفرین خواند بر فر و هوش به یادش یکی جام می کرد نوش . فردوسی .جم اندیشه از دل فراموش کردسه جام می از پیش نان نوش کرد. اسدی .گر ز تلخی قدح می به مثل زهر شودما به دیدار خداوند جهان نوش کنیم . جبلی ...
-
شورانگیز
لغتنامه دهخدا
شورانگیز. [اَ ] (نف مرکب ) فتنه انگیز. (ناظم الاطباء). فتان . (مهذب الاسماء). محرک . (فرهنگ فارسی معین ) : چو ابر از شوربختی شد نمکباردل از شیرین شورانگیز بردار. نظامی .توبه را تلخ میکند درحلق یار شیرین دهان شورانگیز. سعدی .دلم رمیده ٔ لولی وشی است ش...
-
بی نمک
لغتنامه دهخدا
بی نمک . [ ن َ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + نمک ) بدون نمک . (ناظم الاطباء). طعامی که نمک ندارد یا نمک کم دارد. (یادداشت مؤلف ). آنچه نمک ندارد : بر خوان این جهان زده انگشت بر نمک ناخورده دست شسته از این بی نمک ابا. خاقانی . || بی مزه . (آنندراج ) (ناظ...
-
نهاز
لغتنامه دهخدا
نهاز. [ ن ُ ] (اِ) پیشرو رمه باشد چون ارکاج . (لغت فرس اسدی ). پیشرو رمه و گله ٔ گوسفند باشد و به استعارت همه پیشروان رانهاز گویند. (صحاح الفرس ). بزی باشد که پیش رو گله ٔ گوسفندان باشد و آن را نخراز نیز گویند و به عربی آن را کراز خوانند. (از جهانگیر...
-
تن آسانی
لغتنامه دهخدا
تن آسانی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) آسودگی . آسایش تن . فراغت . رفاه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تناسانی و تناسائی ، نوازش و آسایش بدنی . (ناظم الاطباء). راحت و آرام . (غیاث اللغات ) : از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی به تیمار جهان دل را چرا باید ک...
-
دل برداشتن
لغتنامه دهخدا
دل برداشتن . [ دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) دل برگرفتن . دل کندن . دست کشیدن . قطع علاقه کردن . صرف نظر نمودن . قطع امید کردن . امیدی نداشتن : دل از دنیا بردار به خانه بنشین پست فرابند در خانه به فلج و به پژاوند. رودکی .کار دل برداشتن از ولایت و سستی رای ...
-
چشمه
لغتنامه دهخدا
چشمه . [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ] (اِ) جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان ). بمعنی چشم-ه ٔ آب معروف است . (انجمن آرا). چشمه ٔ آب که منبع آب است . (آنندراج ). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائی که از آن آب میزاید. (فره...