کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوربا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوربا
لغتنامه دهخدا
شوربا. (اِ مرکب ) کلمه ٔ«با» در فارسی به معنی خورش و در ترکیب شوربا و کدوبا و ماست با و غیره آمده بمعنی چند نوع طعام را یک نوع ساختن . (از المعرب جوالیقی حاشیه ٔ ص 73). آش نمکدار، زیرا که «با» در پارسی بمعنی آش است و این لغت پارسی صرف است و به عربی آ...
-
واژههای مشابه
-
شلم شوربا
لغتنامه دهخدا
شلم شوربا. [ ش َ ل َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح عامیانه ) شلم شوروا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شلم شوروا شود.
-
جستوجو در متن
-
شورباپز
لغتنامه دهخدا
شورباپز. [ پ َ ] (نف مرکب ) مَرّاق . (دهار). پزنده ٔ شوربا. که شوربا پزد.
-
شوبا
لغتنامه دهخدا
شوبا. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) شوربا. || آهار نساجان . (ناظم الاطباء). رجوع به شوربا شود.
-
خردق
لغتنامه دهخدا
خردق . [ خ َ دَ ] (معرب ، اِ) شوربا. معرب است از خوردیگ . (از منتهی الارب ). شوربا معرب است از خردیگ . (آنندراج ).
-
شوی
لغتنامه دهخدا
شوی . (اِ) شوربا و آهاری را گویند که بر روی تار پارچه ای که می بافند مالند. (برهان ). آهار جولاهان بود و آن را بت نیز گویند. (یادداشت مؤلف ). پت . رجوع به پت و شوی مال شود. || شوربا و آش . (جهانگیری ) (انجمن آرا). شوربا. (رشیدی ) (فهرست مخزن الادویه...
-
شورباج
لغتنامه دهخدا
شورباج . (معرب ، اِ مرکب ) آش ساده . (ناظم الاطباء). شوربة. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). معرب شوربا است که آب گوشت پخته باشد. (برهان ) (آنندراج ). شوربا. مرقه . خوردی . مرقه که تنها از برنج و نمک و آب کنند. (یادداشت مؤلف ). شوربا. (دهار).
-
زیروا
لغتنامه دهخدا
زیروا. [ زیرْ ] (اِ مرکب ) نوعی از شوربا و آش و زیربا. (ناظم الاطباء). رجوع به زیربا و زیره با شود.
-
ابوهشام
لغتنامه دهخدا
ابوهشام .[ اَ هَِ ] (ع اِ مرکب ) طَفیشل . شوربا. (المرصع).
-
خوردیک
لغتنامه دهخدا
خوردیک . [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) شوربا، و معرب آن خردق و خردیق است . (یادداشت مؤلف ).
-
حساء
لغتنامه دهخدا
حساء. [ ح َ ] (ع اِ) شوربا. حسا. رجوع به حسا شود.
-
تحسیة
لغتنامه دهخدا
تحسیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) خورانیدن شوربا کسی را اندک اندک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آشامانیدن به کسی شوربا را اندک اندک . (ناظم الاطباء). رجوع به تحسی شود.
-
مرقة
لغتنامه دهخدا
مرقة. [ م َ رَ ق َ ] (ع اِ) شوربا، و از مرق اخص است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خوردی . (السامی ). و رجوع به مرق شود. شوربا. (صراح ).- مرقة بیضاء ؛ آنکه در آن حوایج نریزند. (یادداشت مرحوم دهخدا).