کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوخ چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
شوخ بست شدن
لغتنامه دهخدا
شوخ بست شدن . [ ب َ ش ُ دَ ](مص مرکب ) پینه بستن . (یادداشت مؤلف ). شغه بستن . کَوَره بستن . سخت شدن پوست دست یا پا از کار بسیار.
-
جستوجو در متن
-
پورفان
لغتنامه دهخدا
پورفان . (اِ) گدایان شوخ چشم را گویند. گدایان شوخ . (آنندراج ).
-
خوچیدن
لغتنامه دهخدا
خوچیدن . [ دَ ] (مص ) چیزی را بد دیدن بواسطه ٔ ضعف چشم . || سخت بودن . || آب دادن . شوخ چشم و سخت چشم بودن . (ناظم الاطباء).
-
رودار
لغتنامه دهخدا
رودار. (نف مرکب ) رودارنده . در تداول عامه ، بیحیا. بیشرم . شوخ . شوخ دیده . شوخ چشم . وقح . رجوع به رو و رو داشتن شود.
-
چشم زخم رسانیدن
لغتنامه دهخدا
چشم زخم رسانیدن . [ چ َ / چ ِ زَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) کسی یا چیزی را از اثر چشم بد آسیب رسانیدن . نظر زدن . با چشم صدمه زدن : و سپهر شوخ چشم غدار چشم زخمی رسانید. (سندبادنامه ص 275). رجوع به چشم زخم شود.
-
چشم دریده
لغتنامه دهخدا
چشم دریده . [ چ َ / چ ِ دَ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) کنایه از بی شرم و بی حیا باشد. (برهان ). چشم شوخ و شوخ چشم و بی حیا. (آنندراج ). بی حیا وگستاخ و بی شرم و بی ادب . (ناظم الاطباء) : شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت چشم دریده ادب نگاه ندارد.حافظ (از آنندر...
-
ژفکاب
لغتنامه دهخدا
ژفکاب . [ ژَ ] (اِ مرکب ) آب و چرکی که در گوشه ٔ چشم جمع شده باشد خواه تر باشد خواه خشک . (برهان ). پیخ . قی (در چشم ). رمص . غمص . ژفک . رجوع به ژفک شود.- ژفکاب از چشم پاک کردن ؛ شوخ از چشم ستردن و زدودن آن .
-
زه دیده
لغتنامه دهخدا
زه دیده . [ زِه ْ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از شوخ چشم و شوخ دیده و خیره باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
سخت چشم
لغتنامه دهخدا
سخت چشم . [ س َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) شوخ و بی حیا. (آنندراج ).گستاخ و بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء) : جست دعوی گر مخالف گوی زیرک سخت چشم حجت جوی .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
پهن چشم
لغتنامه دهخدا
پهن چشم . [ پ َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) دارای چشمی پهن . || شوخ و بیحیا. (غیاث ) (آنندراج ) : بحر و کان با تو حرف جود زدندپهن چشم این و آن دریده دهان .ظهوری .
-
سحلوت
لغتنامه دهخدا
سحلوت . [ س ُ ] (ع ص ) زن بی باک . (منتهی الارب ). زن ماجنه (شوخ چشم بی باک ). (اقرب الموارد).
-
طسیع
لغتنامه دهخدا
طسیع. [ طَ ] (ع ص ) مرد شوخ چشم بی غیرت . || مرد حریص بی خیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طسع
لغتنامه دهخدا
طسع. [ طَ س َ ] (ع مص ) شوخ چشم شدن . || بی غیرت گردیدن بر زنان . || آزمند شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
چشم بی آب
لغتنامه دهخدا
چشم بی آب . [چ َ / چ ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از بی حیاو بی شرم . (برهان ). کنایه از چشم شوخ و گستاخ . (آنندراج ). بی حیایی و بی شرمی . (ناظم الاطباء) : ببودی چندگه خرم به گوراب کنون بازآمدی با چشم بی آب .فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
-
عیون
لغتنامه دهخدا
عیون . [ ع َ ] (ع ص ) رجل عیون ؛ مرد نیک چشم زخم رساننده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شورچشم ، یعنی کسی که نظرش ضرر رساند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). شوخ چشم . (دهار). سخت اصابت کننده به چشم . (از اقرب الموارد). ج ، عین ، عُیُن . (منتهی الارب ) (...