کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوخ شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوخ شدن
لغتنامه دهخدا
شوخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تمرد. (لغتنامه ٔ مقامات حریری ) (زوزنی ). عرم . عرامة. عرام . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به شوخ در همه ٔ معانی شود.
-
واژههای مشابه
-
شوخ ترازو
لغتنامه دهخدا
شوخ ترازو. [ ت َ] (ص مرکب ) دغل ، مأخوذ از سنگ کم ترازو داشتن . (غیاث ). دغل ، زیرا که سنگ کم در ترازو دارد. (آنندراج ).مکار و حیله گر. با حیله و مکر. (از ناظم الاطباء).
-
شوخ چشمی
لغتنامه دهخدا
شوخ چشمی . [ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شوخ چشم . بیشرمی . بی آزرمی . بی حیائی . خیره چشمی : بی زر و سیمی ای برادر از آنک شوخ چشمیت نیست چون عبهر. سنائی .آنکه ... شوخ چشمی سپهر غدار دیده بود... سبک روی به کار آورد. (کلیله و دمنه ). وگر شو...
-
شوخ دیدگی
لغتنامه دهخدا
شوخ دیدگی . [ دی دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . سفاقت . شوخ چشمی . بی حیائی . بی آزرمی .(یادداشت مؤلف ). جسارت و بیشرمی . (ناظم الاطباء).
-
شوخ دیده
لغتنامه دهخدا
شوخ دیده . [ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) شوخ چشم . بی شرم . وقح . وقاح . وقیح . بی حیا. (یادداشت مؤلف ). گستاخ و بی ادب و هرزه و اوباش . (ناظم الاطباء). چشم دریده : گفت ای خداوندجهان این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیندازد. (گلست...
-
شوخ رنگ
لغتنامه دهخدا
شوخ رنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) هر چیز که رنگ آن روشن و تابدار باشد. (ناظم الاطباء).
-
شوخ رو
لغتنامه دهخدا
شوخ رو. (ص مرکب ) شوخ روی . بی باک و گستاخ . (ناظم الاطباء). جسور. گستاخ . متهور. بی باک . || وقح . وقیح . (از تاج المصادر بیهقی ). سرتخ . سمج . بیشرم [ : مردم ساروان به خراسان ] مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بی وفا و خون خواره ....
-
شوخ روی
لغتنامه دهخدا
شوخ روی . (ص مرکب ) شوخ رو. رجوع به شوخ رو شود.
-
شوخ رویی
لغتنامه دهخدا
شوخ رویی . (حامص مرکب ) وقاحت . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). صفاقت . وقاح . (یادداشت مؤلف ). خیره چشمی . سترگ روئی . سخت روئی . (زمخشری ). صفاقة. (منتهی الارب ). بی شرمی . سماجت : شوخ رویی مکن که پاک دلان گه کنند احتمال و گه نکنند.خاقانی .
-
شوخ زبان
لغتنامه دهخدا
شوخ زبان . [ زَ ] (ص مرکب ) کنایه از گستاخ گوی . (آنندراج ). گستاخ . (ناظم الاطباء). || عجول در حرف زدن . (ناظم الاطباء).
-
شوخ طبع
لغتنامه دهخدا
شوخ طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) کنایه از تیزطبع. (آنندراج ) (بهار عجم ). بذله گو.
-
شوخ طبعی
لغتنامه دهخدا
شوخ طبعی . [ طَ ] (حامص مرکب ) تیزطبعی . بذله گویی .
-
شوخ طبیعت
لغتنامه دهخدا
شوخ طبیعت . [طَ ع َ ] (ص مرکب ) دلشاد و خوش طبع. (ناظم الاطباء).
-
شوخ گیر
لغتنامه دهخدا
شوخ گیر. (نف مرکب ) زداینده ٔشوخ . پاک کننده و دورسازنده ٔ آلودگی و ناپاکی . || فرومایه و دون . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) ابزاری آهنین و دراز که نوک آن مانند چنگک [ است ] و بدان معدن را میکاوند. (ناظم الاطباء).