کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوخگن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوخگن
لغتنامه دهخدا
شوخگن . [ گ ِ ] (ص مرکب ) شوخگین . پلید و چرکن . (لغت فرس اسدی ). دارای شوخ . چرکین . چرک . دَرِن . دَنِس . (یادداشت مؤلف ). پلید. (صحاح الفرس ). دنس . (نصاب ). چرکن . (برهان ) (آنندراج ). جامه و بدن که پرچرک باشد. (از غیاث اللغات ): مروان یک سال در...
-
جستوجو در متن
-
شوغگن
لغتنامه دهخدا
شوغگن . [ گ ِ ] (ص مرکب ) شوخگن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شوخگن شود.
-
چرک مرد شدن
لغتنامه دهخدا
چرک مرد شدن . [ چ ِ م ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چرک و شوخگن شدن جامه در نوی چنانکه دیگر بار پاک نشود. || بد شستن جامه ٔ شوخگن چنانکه شوخ در وی بماند. شستن جامه ٔ شوخگن نه بطوریکه چرک آن کاملا پاک شود. شسته شدن جامه ٔ چرکین بآب سرد و پاک و تمیز شسته نشدن ...
-
ادرن
لغتنامه دهخدا
ادرن .[ اَ رَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از دَرَن . شوخگن تر.
-
کسیف
لغتنامه دهخدا
کسیف . [ ک َ ] (از ع ،ص ) هنگفت و غلیظ. (ناظم الاطباء). کثیف . || چرک و ناپاک . (ناظم الاطباء). پلید. شوخگن . کثیف .
-
طفاسة
لغتنامه دهخدا
طفاسة. [ طَ س َ ] (ع مص ) طفس . چرکن و ریمناک شدن جامه . (منتهی الارب ). شوخگن شدن . (تاج المصادر).
-
چارکن
لغتنامه دهخدا
چارکن . [ ک ِ ] (ص مرکب ) چرکین . شوخگین : هم از اینسان بعید خواهی رفت شوخگن جبه چارکن دستار.مسعودسعد.
-
شاغلداغ
لغتنامه دهخدا
شاغلداغ . [ غ ِ ] (ص ) سخت شوخگن . صفت جامه ٔ چرکین بکار رود. (از یادداشت مؤلف ).
-
شقلاق
لغتنامه دهخدا
شقلاق . [ ش َ / ش ُق ْ ق ِل ْ لا ] (ترکی ، ص ) سخت شوخگن . سخت چرکین . (یادداشت مؤلف ).
-
چرگین
لغتنامه دهخدا
چرگین . [ چ ِ ] (ص نسبی ) چرگن . چرکن . چرکین .شوخگن . شوخگین . رجوع به چرگن و چرکن و چرکین شود.
-
توسخ
لغتنامه دهخدا
توسخ . [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) شوخگن شدن . (از آنندراج ). ریمناک گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وسخ . (اقرب الموارد). رجوع به وسخ شود.
-
توسیخ
لغتنامه دهخدا
توسیخ . [ ت َ ] (ع مص ) شوخگن کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). چرک و ریمناک کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چرکین کردن . (آنندراج ).
-
شوخگنی
لغتنامه دهخدا
شوخگنی . [ گ ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی شوخگن . چرکی . چرک گنی . (یادداشت مؤلف ). دنس . چرکنی . ریمناکی . (زمخشری ). و رجوع به شوخ و چرک شود.
-
ادران
لغتنامه دهخدا
ادران . [ اِ ] (ع مص ) چرکین گردیدن . || چرکین کردن . شوخگن گردانیدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || چریدن شتران علف ریزه ٔ خشک را.