کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شوار
لغتنامه دهخدا
شوار. [ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 97 تن . آب از چاه و قنات . محصول آن غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
شوار
لغتنامه دهخدا
شوار. [ ش َ ] (ع اِمص )خوبی . (منتهی الارب ). حسن و جمال . (از اقرب الموارد). خوبی و جمال . (از ناظم الاطباء). || فربهی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) هیأت . (منتهی الارب ). هیأت خوب . (از اقرب الموارد). || لباس . (منتهی الارب ) (اقرب ...
-
شوار
لغتنامه دهخدا
شوار. [ ش َ ] (ع مص ) ریاضت دادن ستور را تا سوار شود بر آن در وقت عرض بیع. آزمودن ستور را تا بنگرد خوبی و نجابت و تک آن را و برگردانیدن ستور را و کذا الامة. (از ناظم الاطباء) .
-
شوار
لغتنامه دهخدا
شوار. [ ش َ / ش ِ / ش ُ ] (ع اِ) رخت خانه . (منتهی الارب ). متاع پسندیده ٔ خانه . (از اقرب الموارد). شاره . رخت خانه . اثاث البیت . (یادداشت مؤلف ). || رخت بار. (منتهی الارب ). || شرم مرد یا زن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ). عورت مردم . (مهذب ال...
-
شوار
لغتنامه دهخدا
شوار. [ ش َ / ش ُ ] (اِ) بمعنی شوات ، نوعی از مرغابی و آن را سرخاب نیز گویند و بوقلمون را هم گفته اند. (برهان ). نوعی از مرغابی و سرخاب و چرخال و بوقلمون . (ناظم الاطباء). رجوع به شوات و شواد شود.
-
واژههای همآوا
-
شوعر
لغتنامه دهخدا
شوعر. [ ش َ ع َ ] (اِخ ) وادیی است در بلاد عرب . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
شواد
لغتنامه دهخدا
شواد. [ ش َ / ش ُ ] (اِ) شوات . شوار. بوقلمون . سرخاب . شوات . (ناظم الاطباء) : چو هدهد زمین بوسه دادم بشکرسخن رنگ دادم چو پر شواد. سوزنی .و رجوع به شوات و شوار شود. || شعله و زبانه ٔ آتش . (ناظم الاطباء). و ظاهراً در این معنی دگرگون شده ٔ شرار است .
-
شوارد
لغتنامه دهخدا
شوارد. [ ش َ / ش ُ رِ ] (اِ) به فارسی اسم حباری است و به قولی سرخاب و نیز بوقلمون را نامند که آن را ابوالبراقش و ابوالبراق نامند. (از فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شوات و شوار شود.
-
پیل مرغ
لغتنامه دهخدا
پیل مرغ . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مرغی که از بالای منقار او پوستی مانند خرطوم فیل آویخته است . (برهان ). دجاجه ٔ مصریه که از منقار او خرطومی آویخته و خرطوم و گردن او هر لحظه به رنگی نماید. (انجمن آرا). پیروج . بوقلمون . فیلمرغ . شوار. شوال . شوالک . (برها...
-
شوالک
لغتنامه دهخدا
شوالک . [ ش َ ل َ ] (اِ مصغر) مصغر شوال است که سرخاب وبوقلمون باشد و عربان ابوبراقش خوانند. (برهان ) (ازانجمن آرا) (از ناظم الاطباء). || نام یک نوع مرغابی که رنگ پر و بال آن تغییر میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شوات و شوار و شواد و شوال شود.
-
شارة
لغتنامه دهخدا
شارة. [ رَ ] (ع اِ) صورت . ج ، شارات . (مهذب الاسماء) (دهار). || نشان روی . (دهار). || هیئت . || لباس . (دهار) (منتهی الارب ). یقال : فلان حسن الشارة؛ ای حسن الهیئة و اللباس . (دهار). و منه حدیث عاشورا: کانوا یلبسون فیه نسائهم حلیتهم و شارتهم ؛ ای لب...
-
شوال
لغتنامه دهخدا
شوال . [ ش َ ] (اِ) شلوار و تنبان . (از برهان ). شلوار. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زیرجامه . ازار. (یادداشت مؤلف ). تنبان کلفت و گشاد. (ناظم الاطباء) : در شب شوال کودکان را تا روزگاه ببندم شوال و گه بگشایم . سوزنی .از بیم مرا ایدر ریدی به ش...
-
شوات
لغتنامه دهخدا
شوات . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) شواد. شوار. شوال . شوالک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پرنده ای است از جنس مرغابی و آن را سرخاب گویند وبعضی گفته اند مرغی است به سرخی مایل و هر زمان به رنگی و لونی برآید و به عربی بوقلمون و ابوبراقش خوانند. (برهان ). سرخاب از ب...