کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنید
لغتنامه دهخدا
شنید. [ ش َ ] (اِ) منقارمرغان . || چنگال مرغان . (ناظم الاطباء). این کلمه را به دو معنی فوق ناظم الاطباء آورده است و مصحف است و صحیح کلمه «شند» است . رجوع به شند شود.
-
شنید
لغتنامه دهخدا
شنید. [ ش َ / ش ِ ] (مص مرخم ، اِمص ) مصدر مرخم چنانکه در گفت و شنید. (از یادداشت مؤلف ). شنیدن : گفت و شنید. (فرهنگ فارسی معین ). شنیدن . استماع . (ناظم الاطباء) : و آن حال یکی صد شد که دید روز با شنید جمع شد. (تذکرةالاولیاء).
-
واژههای مشابه
-
گفت شنید
لغتنامه دهخدا
گفت شنید. [ گ ُ ش َ ] (اِمص مرکب ) مکالمه و محاوره . (ناظم الاطباء). رجوع به گفت و شنید شود.
-
گفت و شنید
لغتنامه دهخدا
گفت و شنید. [ گ ُ ت ُ ش َ / ش ِ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) گفتن و شنیدن . سخن گفتن و پاسخ شنفتن . محاوره . گفتگو. بحث و مجادله : سواری ده از رومیان برگزیدکه گویند و دانند گفت و شنید. فردوسی .چون هنرمند شد به گفت و شنیدهنرآموزی سلاح گزید. نظامی .ما ز...
-
جستوجو در متن
-
شنفتنی
لغتنامه دهخدا
شنفتنی . [ ش ِ ن ُ ت َ ] (ص لیاقت ) آنچه سزاوارشنیدن است . آنچه توان او را شنید. که توانش شنید.
-
تهدید شنیدن
لغتنامه دهخدا
تهدید شنیدن . [ ت َ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) سخن ترسناک و تهدیدآمیز شنیدن : به یک کرشمه کز او دل نوید کام شنیدهزار مرتبه تهدید انتقام شنید. شانی (از آنندراج ).رجوع به تهدید و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
غیاث
لغتنامه دهخدا
غیاث . (اِخ ) ابن محمدبن احمدبن محمدبن غیاث عقیلی . از ابن ریدة حدیث شنید. (از تاج العروس ).
-
جاگه
لغتنامه دهخدا
جاگه . [گ َهَْ ] (اِ مرکب ) مخفف جایگه . جایگاه : کرد کنج عزلت این جاگه قبول او شنید این جایگه گفت رسول .عطار.
-
روح
لغتنامه دهخدا
روح . (اِخ ) ابن فضل بصری ، نزیل طائف . از حمادبن سلمه حدیث شنید. (از تاج العروس ).
-
رجایی
لغتنامه دهخدا
رجایی . [ رَ ] (اِخ ) محمدبن ابوبکر. از ابوالعباس اصم حدیث شنید و اسماعیل حجانی از او روایت دارد. (از لباب الانساب ).
-
ابوحکیمه
لغتنامه دهخدا
ابوحکیمه . [ اَ ح َ م َ ] (اِخ ) جمال . اواز سعیدبن مسیب حدیث شنید و قرة از او روایت کند.
-
بنگ
لغتنامه دهخدا
بنگ . [ ب ُ ] (اِ) مخفف بانگ است : از هیچ دیه کس بنگ خروه نمی شنید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 358).
-
بدیشان
لغتنامه دهخدا
بدیشان . [ ب ِ ] (حرف اضافه ضمیر) به ایشان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به آنان : بدیشان بگفت آنچه در خواب دیدجز آن هرچه از کاروانان شنید.فردوسی .