کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنقار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنقار
لغتنامه دهخدا
شنقار. [ ش ُ ] (اِ) شنغار. سنقر. بمعنی شنغار است که جانور سیاه چشم شبیه به چرغ باشد و سلاطین شکار فرمایند. (برهان ). نام طائر شکاری سفیدرنگ برابر با عقاب لیکن در قوت از عقاب زیاده و بسیار کمیاب است و این لفظ ترکی است و در رسم الخط ترکی شونقار نویسند....
-
شنقار
لغتنامه دهخدا
شنقار. [ ش ُ ] (اِ) مردن پادشاه . (فرهنگ نظام ). رجوع به شنقار شدن شود.
-
شنقار
لغتنامه دهخدا
شنقار. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلدوز شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 98 تن . آب آن از کدارچای . محصول آن غلات ، چغندر،توتون و حبوبات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
شنقار شدن
لغتنامه دهخدا
شنقار شدن . [ ش ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی مردن سلاطین ، در جغتایی استعمال کنند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنایه از مردن پادشاه ترکستان است و این نیز ترکی است . (انجمن آرا). به زبان احترام ، مردن .(یادداشت مؤلف ) : هنوز این کتاب شرف اتمام نپذیر...
-
واژههای همآوا
-
شنغار
لغتنامه دهخدا
شنغار. [ ش ُ ] (اِ) شنقار. به زبان رومی پرنده ای باشد از جنس سیاه چشم و شبیه به چرغ و بیشتر پادشاهان بدان شکار کنند. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). سنقر . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شنقار شود.
-
جستوجو در متن
-
شنغار
لغتنامه دهخدا
شنغار. [ ش ُ ] (اِ) شنقار. به زبان رومی پرنده ای باشد از جنس سیاه چشم و شبیه به چرغ و بیشتر پادشاهان بدان شکار کنند. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). سنقر . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شنقار شود.
-
بوروره
لغتنامه دهخدا
بوروره . [ رَ ] (اِخ ) نام جزیره ای است در جانب شمالی که شنقار را از آنجا آورند. و شنقار پرنده ای است سفید و شکاری ازجنس سیاه چشم ، و گویند مردم آن جزیره همه زال و سفیدموی میباشند. (آنندراج ) (برهان ) (از ناظم الاطباء).
-
بای سنقر
لغتنامه دهخدا
بای سنقر. [ س ُ ق ُ ] (ترکی ، اِ) (از: بای + سنقر) و سنقور مرغی شکاری است از جنس چرغ که شنقار نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
بابلی دادن
لغتنامه دهخدا
بابلی دادن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب )بولی دادن . باوِلی دادن . سر کردن جانور شکاری بر جانور دیگر خواه خانگی باشد خواه صحرائی ، سیفی گوید:زبهر بابلی چرخ خویش شاه این رانگاه دار چو مرغ دلم شود شنقار.طغرا گوید:بازدار فلک ازبهر تذروافکنی ام خواست بولی بدهد ...
-
شاهباز
لغتنامه دهخدا
شاهباز. (اِ مرکب ) شهباز. بازی باشد سفید و بزرگ و پادشاهان با آن شکار کنند و آن را بترکی طوغان خوانند. (برهان قاطع). باز سفید بزرگ که پادشاهان با آن شکار میکردند. (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ). باز سپید. (شرفنامه ٔ منیری ). شنغار. شنقار. (برها...