کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شنا
لغتنامه دهخدا
شنا. [ ] (اِ) کراث جبلی است که به یونانی فراسیون نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
شنا
لغتنامه دهخدا
شنا. [ ش ِ ] (اِ) شناوری و آب ورزی باشد. (برهان ). حرکت انسان یا جانور بر روی آب بوسیله ٔ تحرک بازوان و پاها. سباحت . (فرهنگ فارسی معین ). دست و بغل در تداول شوشتر. شناوری و دست وپا زدن در آب و با لفظ کردن مستعمل و بمعنی شناور وشناگر مجاز است . (آنند...
-
شنا
لغتنامه دهخدا
شنا. [ ش ِن ْ نا ] (اِخ ) ناحیه ای است از اعمال اهواز. || ناحیه ای است از اعمال قسمت فرویین دجله ٔ بصره . (از معجم البلدان ).
-
واژههای مشابه
-
شنا بردن
لغتنامه دهخدا
شنا بردن . [ ش ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) شناه بردن . شنا کردن : ای به دریای عقل برده شناه وز همه نیک و بد شده آگاه .منجیک (از اوبهی ).
-
شنا کردن
لغتنامه دهخدا
شنا کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سباحت . خود رادر روی آب نگاهداری کردن و بردن بوسیله ٔ حرکات دست و پا. آب بازی کردن : طَمْطَمة؛ شنا کردن . عوم . (منتهی الارب ). رجوع به شناب ، شنار، شنا و شنو شود. || انجام دادن نوعی ورزش که در اصطلاح ورزشکاران قد...
-
شنا کنانیدن
لغتنامه دهخدا
شنا کنانیدن . [ ش ِ ک ُ دَ ] (مص مرکب ) کسی را به شنا واداشتن یا آموختن : اِسباح ؛ شناکنانیدن . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
شنع
لغتنامه دهخدا
شنع. [ ش َ ] (ع اِ) عیب کردن ها. طعن کردن ها. ج ِ شنعة. (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 3).
-
شنع
لغتنامه دهخدا
شنع. [ ش َ ] (ع مص ) متفرق و پریشان کردن پرزه ٔ خرقه را تا زده شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سبک پنداشتن کسی را و خوار داشتن و دشنام دادن و رسوا نمودن . (منتهی الارب ). زشت شمردن و دشنام دادن کسی را. در قاموس چنین است و در لسان العرب و صح...
-
شنع
لغتنامه دهخدا
شنع. [ ش َ ن َ ] (ع مص ) زشت گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد). و رجوع به شُنْع و شناعت و شنوع شود.
-
شنع
لغتنامه دهخدا
شنع. [ ش َ ن ِ ] (ع ص ) شَنیع. زشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
شنع
لغتنامه دهخدا
شنع. [ ش ُ ] (ع مص ) زشت دیدن کاری را و زشت پنداشتن . یقال : رأی امراً شَنِعَ به شُنْعاً؛ ای استشنعه . (منتهی الارب ). || زشت گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد). شَناعة. شَنَع. شُنوع . (اقرب الموارد). و رجوع به مصادر مذکور شود.
-
شنع
لغتنامه دهخدا
شنع. [ ش ُ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شنیع. مثل ِ برید و بُرُد. (از لسان العرب ).
-
شن ء
لغتنامه دهخدا
شن ء. [ ش َن ْءْ / ش ِن ْءْ / ش ُن ْءْ ] (ع مص ) شَنآن . شَناءة. رجوع به شناءة شود.