کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمه
لغتنامه دهخدا
شمه . [ ش َم ْ م َ / م ِ ] (ع اِ) بوی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). مطلق بوی باشد خواه بوی گل و خواه بوی چیزدیگر. (از برهان ). || بوی خوش . (ناظم الاطباء). عطر. بوی دلاویز. (یادداشت مؤلف ) : شمه ٔ خلق توست آنک او را... سوزنی .ای امیری که شم...
-
شمه
لغتنامه دهخدا
شمه . [ ش ِ م َ / م ِ ] (اِ) سرشیر. قیماق . (از برهان ) (ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از فرهنگ جهانگیری ). سرشیر. (فرهنگ فارسی معین ). || اولین شیری که از گاو یا گوسفند پس از زاییدن دوشند و غلظتی دارد. کال . || شیری که بخودی خود و بدون دوشیدن از پستان ب...
-
شمه
لغتنامه دهخدا
شمه . [ ش ِ م ِ / ش ِم ْ م ِ ] (اِ) چربی شیر و پنیر. (ناظم الاطباء). چربی سرشیر و چربی پنیر و ماست . (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
شمة
لغتنامه دهخدا
شمة. [ ش َم ْ م َ ] (ع اِ) واحد شم . (ناظم الاطباء). یک بار بوییدن . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به شم شود.
-
واژههای همآوا
-
شمح
لغتنامه دهخدا
شمح . [ ش َ ] (اِ) درختچه ای است که در سواحل عمان ، اطراف بندرعباس و چاه بهار وجود دارد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 2 ص 134 شود.
-
جستوجو در متن
-
خوشگلک
لغتنامه دهخدا
خوشگلک . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ِ ل َ ] (ص مصغر) با خوشگلی اندک . آنکه در او شمه ای از جمال است . (یادداشت مؤلف ).
-
شمت
لغتنامه دهخدا
شمت . [ ش َم ْ م َ ] (ع اِ) شمة. شمه . (یادداشت مؤلف ). پاره ای و جزیی و بخشی از چیزی : چند نکت دیگر بود. ... و من شمتی از آن شنوده بودم بدان وقت که به نشابور بودم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 104). اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین تر حلیتی و ...
-
طبع
لغتنامه دهخدا
طبع. [ طَ ب ِ ] (ع ص ) هو طبعٌ طمعٌ؛ او زشتخوی ناکس طبیعت ریمناک است که شرم ندارد از زشتی وناکسی . (منتهی الارب ). دون همت . (منتخب اللغات ). || تیغ زنگارگرفته . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) : چاره ای نیست از تقریر شمه ای از آنچ طَبعِ طَبِعِ او بر آ...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ انصاری مکنی به ابویحیی . یکی از مشاهیر تابعین و از اهالی مدینه . محدثین معروف مانند مالک و عیینه و اوزاعی شمه ای از احادیث شریفه را از وی نقل کرده اند. موثق بودن او متفق علیه است . وی در سنه ٔ 132 و بروایتی دیگر در سال...
-
گردن آور
لغتنامه دهخدا
گردن آور. [ گ َ دَ وَ ] (ص مرکب ) پهلوان . دلیر. شجاع : این کرمانی مردی بود ضخم و گردن آور... (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). بگتغدی را فرمود هزار غلام گردن آورتر زره پوش را نزد من فرست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 587). غلامان گردن آورتر از مرگ خوارزم شاه شمه یاف...
-
نفحات
لغتنامه دهخدا
نفحات . [ ن َ ف َ ] (ع اِ) بوهای خوش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ِ نَفحَة. رجوع به نفحة شود : ز بنفشه زار زلفش نفحات عید الاسوی فخر دین و دولت شه دادگر نیاید. خاقانی .گوش هش دارید این اوقات رادرربائید اینچنین نفحات را. مولوی .نفحات صبح دانی به چه ...
-
ابن طاهر
لغتنامه دهخدا
ابن طاهر. [ اِ ن ُ هَِ ] (اِخ ) ابوالعباس محمدبن عبداﷲ خراسانی . ادیب معروف . از دست متوکل خلیفه حکومت بغداد داشت و بزمان معتز بر منزلت و مکانت او بیفزود. اورا اشعار لطیفه است ، از جمله در توصیف ترنج گوید:جسم لطیف قمیصه ذَهب رکب ٌ فیه بدیع ترکیب فیه ...