کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمع و چراغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گریه ٔ شمع
لغتنامه دهخدا
گریه ٔ شمع. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ریخته ٔ شمع که آن را اشک شمع نیز گفته اند. (آنندراج ).
-
گیسوی شمع
لغتنامه دهخدا
گیسوی شمع. [ سو ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شعله ٔ شمع باشد. (از بهار عجم ) : گیسوی شمع چو آتش نفسان شانه زدندسکه ٔ سوختگی بر پر پروانه زدند.گنجی جربادقانی (از بهار عجم ).
-
کاکل شمع
لغتنامه دهخدا
کاکل شمع. [ ک ُ ل ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دودی که بر سر شمع باشد. (غیاث ) (مجموعه ٔ مترادفات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : سوی بزم ایاز آمد به این جمعپریشانتر ز چین کاکل شمع.(مجموعه ٔ مترادفات ص 283).
-
نیم شمع
لغتنامه دهخدا
نیم شمع. [ ش َ ] (اِ مرکب ) کنایه از شرم مرد. (یادداشت مؤلف ).
-
هفت شمع
لغتنامه دهخدا
هفت شمع. [ هََ ش َ ] (اِ مرکب ) به معنی هفت سلطان است که کنایه از هفت کوکب باشد. (برهان ).
-
تاج شمع
لغتنامه دهخدا
تاج شمع. [ ج ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شعله ٔ شمع. (غیاث اللغات از مصطلحات ) (آنندراج ) : به مجلس اشک ریزان سر نهادم ز تاج شمع بالین برنهادم . زلالی (از آنندراج ).بنامش می کنم اول رقم منشور دیوان راچو تاج شمع زرین می کشم طغرای عنوان رامیرزا شر...
-
شمع ریختن
لغتنامه دهخدا
شمع ریختن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن شمع. (از آنندراج ) : چشم مخمور ترا تا دیده نرگس از قلم شمع می ریزد که بر بالین بیمار آورد. محسن تأثیر (از آنندراج ).رجوع به شمعریز شود.
-
شمع فروختن
لغتنامه دهخدا
شمع فروختن . [ ش َف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کار فروش شمع. شمعفروشی . || مخفف شمع افروختن . شمع روشن کردن : بفرمود تا شمع بفروختندبه هر سوی ایوان همی سوختند فردوسی .به طیبت کردن ار شمعی فروزی ازآن طیبت چو شمعی هم بسوزی . عطار.رجوع به شمع برافروختن شود.
-
خنده ٔ شمع
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ شمع. [ خ َ دَ / دِ ی ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افروختن شمع. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
چراغ داشتن
لغتنامه دهخدا
چراغ داشتن . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ بکف داشتن . چراغ در دست داشتن . || چراغ گرفتن . چراغ پیش پای کسی داشتن . چراغ به راه کسی یا برای روشن داشتن پیش پای کسی بدست گرفتن : ره نمودن بخیر ناکس راپیش اعمی چراغ داشتن است . سعدی .شب ظلمت و بیابان ...
-
چراغ گل کردن
لغتنامه دهخدا
چراغ گل کردن . [ چ َ / چ ِ گ ُک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از چراغ روشن کردن . (آنندراج ). ترقی کردن و زیاد شدن روشنی چراغ ، چه ترقی هر چیز را، گل کردن آن گویند. (فرهنگ نظام ) : شبی کز می چراغ حسن اوگل کرد دانستم که هم بلبل من سرگشته هم پروانه خواهم شد....
-
چراغدان
لغتنامه دهخدا
چراغدان . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) معروف است . (آنندراج ). مشکوة، و هر جائی که در آن چراغ گذارند تا از باد و باران محفوظ ماند. چراغ بره . (ناظم الاطباء). مسرجة. (منتهی الارب ) (تفلیسی ). مشکاة. (منتهی الارب ). جای چراغ : پروانه ٔ تو خلاص بخشداز دوده ...
-
چراغ
لغتنامه دهخدا
چراغ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) آلت روشنایی که انواع مختلف روغنی ، نفتی ، گازی و برقی آن بترتیب در جهان معمول بوده و هنوز هم در بعضی کشورها اقسام گوناگون آن مورد استعمال است . فتیله ای باشد که آنرا با چربی و روغن و امثال آن روشن کرده باشند. (برهان ) (آنندر...
-
پت پت
لغتنامه دهخدا
پت پت . [ پ ِ پ ِ ] (اِصوت ) حکایت صوت پیاپی فتیله ٔ چراغ گاه بآخر رسیدن روغن . جرِست چراغ و شمع میران . بانگ فتیله ٔ چراغ و شمع چون خاموش شدن خواهد. آواز فتیله ٔ چراغ چون روغن آمیخته به آب دارد یا روغن آن نزدیک به برسیدن است .- پت پت کردن (چراغ یاشم...