کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمعی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمعی
لغتنامه دهخدا
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) تخلص شاعری است باستانی و یک بار به بیت ذیل از او در لغت نامه ٔ اسدی استشهاد شده است :چو باد از کوه و از دریاش راند بر هوا ماندبکوشان پیل و کرگندن بجوشان شیر و اژدرها.(یادداشت مؤلف ).
-
شمعی
لغتنامه دهخدا
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) شاعر ترک . متوفا به سال یکهزار هجری و او تعداد بسیاری از متون فارسی را به ترکی ترجمه و شرح کرده که از آن جمله است : 1-دیوان حافظ. 2- بوستان سعدی . 3- تحفةالاحرار جامی . 4- پندنامه ٔ عطار به ترکی موسوم به سعادتنامه . 5- مثنوی مول...
-
شمعی
لغتنامه دهخدا
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) شاعر و ادیب ترک و او غیر شارح مثنوی است . وی را دیوانی است به ترکی و وفات او در سال 926 هَ . ق . بوده است . (یادداشت مؤلف ).
-
شمعی
لغتنامه دهخدا
شمعی . [ ش َ ] (اِخ ) عبداﷲبن عباس جبرئیل . از محدثان است . (منتهی الارب ). عبداﷲبن عباس ... وراق شمعی از راویان است و از علی بن حرب روایت دارد و دارقطنی وابن شاهین و جز آن دو از وی روایت کرده اند. مرگ او به سال 326 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از لباب الا...
-
شمعی
لغتنامه دهخدا
شمعی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شمع. (ناظم الاطباء). || قسمی رنگ و آن سبز تیره است . (یادداشت مؤلف ). رنگی است سبز مایل به سیاهی و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته که آن را در عرف هند مونگیه گویند. (آنندراج ).- لباس شمعی (شمعی لباس )؛ جامه ای که سب...
-
شمعی
لغتنامه دهخدا
شمعی . [ ش َ م َ / ش َ ] (اِخ ) نام چند تن از محدثان ، از آن جمله است : عثمان بن محمدبن جبرئیل شمعی ، محمدبن برکت شمعی و احمدبن محمود شمعی . (منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
شمعی پیرهن
لغتنامه دهخدا
شمعی پیرهن . [ ش َ رَ هََ ] (اِ مرکب ) قسمی از شمد زردرنگ . (ناظم الاطباء).
-
شمعی رنگ
لغتنامه دهخدا
شمعی رنگ . [ ش َ رَ ] (ص مرکب ) هر چیز که به رنگ شعله باشد. (ناظم الاطباء). || رنگ شمعی که سبز تیره است . رجوع به شمعی شود.
-
جستوجو در متن
-
پیهی
لغتنامه دهخدا
پیهی . (ص نسبی ) منسوب به پیه . از پیه .- شمع پیهی ؛ شمعی که از پیه ساخته باشند.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمود شمعی . محدث است .
-
شمع فروختن
لغتنامه دهخدا
شمع فروختن . [ ش َف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کار فروش شمع. شمعفروشی . || مخفف شمع افروختن . شمع روشن کردن : بفرمود تا شمع بفروختندبه هر سوی ایوان همی سوختند فردوسی .به طیبت کردن ار شمعی فروزی ازآن طیبت چو شمعی هم بسوزی . عطار.رجوع به شمع برافروختن شود.
-
گوایی
لغتنامه دهخدا
گوایی . [ گ ُ ] (حامص ) همان گواهی است . (آنندراج ). شهادت و گواهی . (ناظم الاطباء) : ز هر شمعی که جویی روشنایی به وحدانیتش یابی گوایی .نظامی .
-
آنکش
لغتنامه دهخدا
آنکش . [ ک ِ ] (ضمیر + حرف ربط + ضمیر) مخفف آنکه اَش . آنکه او را : هر آن شمعی که ایزد برفروزدهر آنکش پف کند سبلت بسوزد.ابوشکور (از تحفه ٔ اوبهی ).