کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شمعریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شمعریز
لغتنامه دهخدا
شمعریز. [ ش َ ] (نف مرکب ) آنکه شمعها را بسازد و شمع ریختن مصدر این است . (آنندراج ). آنکه شمع افروختنی ریزد. شماع . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شمع ریختن شود.
-
جستوجو در متن
-
شمعریزی
لغتنامه دهخدا
شمعریزی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) کار شمعریز. شغل شمعریز. شماعی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) محل ریختن شمع. رجوع به شمعریز شود.
-
شمعساز
لغتنامه دهخدا
شمعساز. [ ش َ ] (نف مرکب ) شماع . کسی که شمع می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء). مرادف شمعریز. (آنندراج ) : چراغی که می سازی از جام مل نمی آید از شمعسازان گل . ملا طغرا (از آنندراج ).رجوع به شمعریز شود.
-
شمع ریختن
لغتنامه دهخدا
شمع ریختن . [ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن شمع. (از آنندراج ) : چشم مخمور ترا تا دیده نرگس از قلم شمع می ریزد که بر بالین بیمار آورد. محسن تأثیر (از آنندراج ).رجوع به شمعریز شود.
-
موم گر
لغتنامه دهخدا
موم گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) موم ساز. شمعساز. شماع . (ناظم الاطباء). موم ریز. موم ساز. شماع . شمعریز. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موم ریز و شماع شود.
-
شماع
لغتنامه دهخدا
شماع . [ ش َم ْ ما ] (ع ص ، اِ) کسی که شمع می سازد و شغل وی ساختن شمع است . (ناظم الاطباء). آنکه شمعها را بسازد. (آنندراج ). شمعریز. موم ریز. (یادداشت مؤلف ) : سوخت دل از غم شماع به جان می کوشیم همچو شمعیم که با روغن خود می جوشیم . سیفی (ازآنندراج )...
-
شماعی
لغتنامه دهخدا
شماعی . [ ش َم ْ ما ] (حامص ) عمل و شغل شماع . (یادداشت مؤلف ). حرفه ٔ شمعسازی . شمعریزی . || (اِ مرکب ) دکان شمعریز. کارخانه ٔ شماع . دکان شماع . (یادداشت مؤلف ). دکان یا جایی که در آن به تهیه و ریختن شمع پردازند : عاشق خوبان بود غافل ز معشوق آفری...
-
ریز
لغتنامه دهخدا
ریز. (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع ریختن ) ریزنده و ریزان و پاشان و افشان و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود، مانند: اشک ریز؛ کسی که گریه می کند و اشک از چشم آن روان است ... (از ناظم الاطباء). ریزنده . (آنندراج ). فاعل از ریزیدن . (شرفنامه ٔ منیری ).- آب ر...
-
کاتب السلطان
لغتنامه دهخدا
کاتب السلطان . [ ت ِ بُس ْ س ُ ] (اِخ ) میرعلی هروی مشهدی . عباس اقبال آشتیانی در مجله ٔ یادگار نویسد: به تصدیق خبرگان فن یکی از بزرگترین استادان خط نستعلیق میرعلی هروی مشهدی است که قریب پنجاه سال در مشهد و هرات و بخارا به تعلیم این شعبه ٔ ظریف از خط...