کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شماره گاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شماره گاه
لغتنامه دهخدا
شماره گاه . [ ش ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) شمارگاه . (ناظم الاطباء). رجوع به شمارگاه شود.
-
واژههای مشابه
-
شماره زن
لغتنامه دهخدا
شماره زن . [ ش ُ رَ / رِ زَ ] (نف مرکب ) شماره زننده . || (اِ مرکب ) آلتی است فلزی که به وسیله ٔ آن پس از چاپ کردن اوراق شماره زده میشود. در قسمت بالای آن دستگیره ای فنری است که اگر آنرا با دست به طرف پایین فشار دهیم به وسیله ٔ شماره های فلزی که در د...
-
شماره زنی
لغتنامه دهخدا
شماره زنی . [ ش ُ رَ / رِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل شماره زدن به وسیله ٔ شماره زن . (فرهنگ فارسی معین ). شماره زدن برصفحات کتاب و دفتر و جز آن . رجوع به شماره زن شود.
-
شماره گیر
لغتنامه دهخدا
شماره گیر. [ش ُ رَ / رِ ] (نف مرکب ) شمارگیر. شماره گر. حاسب . محاسب . حسیب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شمارگیر شود.
-
جستوجو در متن
-
کم آمدن
لغتنامه دهخدا
کم آمدن . [ ک َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کاسته شدن و اندک شدن و ناقص شدن و قطع شدن و ناتمام شدن . (ناظم الاطباء). اندک بودن . ناقص شدن . ناتمام بودن . (فرهنگ فارسی معین ). از شماره ٔ چیزی کاسته شدن . نرسیدن به حدی که بایسته است . کافی نبودن . کفاف ندادن :...
-
جفت آوردن
لغتنامه دهخدا
جفت آوردن . [ ج ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیوستن و متصل کردن . (ناظم الاطباء). قرین کردن دو چیز را با یکدیگر : دو گوهر یکی آتش و دیگر آب بدل یک ز دیگر گرفته شتاب تو خواهی که برخیره جفت آوری همی باد را در نهفت آوری . فردوسی .|| زوج آوردن . (ناظم الاطباء). ...
-
ن
لغتنامه دهخدا
ن . (حرف ) حرف بیست و نهم از الفبای فارسی و حرف بیست و پنجم از الفبای عربی (ابتث ) است و در حساب جُمَّل آن را به پنجاه گیرند.نام آن نون و از حروف هوائی است . (برهان ، در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ) و از حروف شمسیه و از حروف یرملون و از حروف زلاقه است . (ا...
-
والیس
لغتنامه دهخدا
والیس . (اِخ ) نام حکیمی که ندیم اسکندر مقدونی بود. (منتهی الارب ). نام حکیمی است که انیس و جلیس اسکندر بود. (برهان قاطع). والیس . فالیس . مصحف والنس ، منجم یونانی از مردم انطاکیه که در قرن دوم میلادی می زیسته است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ر...
-
دشتی
لغتنامه دهخدا
دشتی . [ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به دشت . صحرائی : این [ الان ] ناحیتی با نعمت سخت بسیار است ، کوهیست و دشتی . (حدود العالم ). || صحرانشین . ساکن در دشت . از مردم صحرا : که دو پهلوان ایدر آمد به جنگ ز ترکان سپاهی چو دشتی پلنگ . فردوسی .بهین جای هر جا که...
-
اعاده
لغتنامه دهخدا
اعاده . [ اِ دَ ] (ع مص ) مکرر کردن . (فرهنگ نظام ). دوباره . (ناظم الاطباء). مکرر کردن : دیروز هرچه مطلب خود را اعاده کردم کسی گوش نداد. (فرهنگ نظام ). تکرار کردن . از نو کردن . از سر کردن . بار دوم کردن . باز کردن . (یادداشت مؤلف ) : یکی از ملوک ر...
-
شماردن
لغتنامه دهخدا
شماردن . [ ش ُ دَ ] (مص ) شمردن . شماره کردن . شمریدن . شماریدن . تعداد کردن . احصاء. تعداد. حصر. (یادداشت مؤلف ) : زین پیش همی روز شمردی گه آن بودگاه است که اکنون قدح باده شماری . فرخی .که گر زین سو بدان در بنگرد مردبدان سو در زمین بشمارد ارزن . من...
-
اسعد
لغتنامه دهخدا
اسعد. [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن نصربن جهشیاربن ابی شجاع بن حسین بن فرخان انصاری فالی ابزری وزیر اتابک سعدبن زنگی (594 - 623 هَ .ق .). مُکنّی به ابی نصر و ملقب به عمیدالدین ، صاحب قصیده ٔ معروف اشکنوانیّه . وی از فضلاء عصر خود بود.و با امام فخر رازی معاصر...
-
غلیان
لغتنامه دهخدا
غلیان . [ غ َل ْ /غ ِل ْ ] (اِ) لفظ غلیان بمعنی حقه استعمال شود، چرا که آب حقه بسبب کشیدن به جوش می آید. بعضی غین را به قاف بدل کرده قلیان به کسر قاف خوانند، و بعضی گویندغلیان به فتح اول و دوم لفظ عربی است بمعنی جوش ، دراین صورت به فتح اول باید باشد ...