کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شماخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شماخ
لغتنامه دهخدا
شماخ . [ ش َ ] (اِ) مخفف شاماخ است که پستان بند زنان یعنی پارچه ای که پستانهای خود را بدان بندند. (از برهان ) (ناظم الاطباء). مخفف شاماخ که سینه بند زنان باشد. (آنندراج ) (از انجمن آرا). رجوع به شاماخ شود.
-
شماخ
لغتنامه دهخدا
شماخ . [ ش َ / ش َم ْ ما ] (اِخ ) ابن ضرار. نام شاعری تازی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (منتهی الارب ). از شاعران جاهلیت و از قبیله ٔ قیس است . (یادداشت مؤلف ). شماخ بن ضراربن حرملة، از شاعران جاهلی عرب است که اسلام را نیز درک ک...
-
شماخ
لغتنامه دهخدا
شماخ . [ ش َ / ش َم ْ ما ] (اِخ ) نام پهلوانی ایرانی . (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ لغات شاهنامه ) : پذیره فرستاد شماخ راچه مایه دلیران گستاخ را.فردوسی .
-
شماخ
لغتنامه دهخدا
شماخ . [ ش َم ْ ما ] (ع ص ) شامخ . بلند : نهری صحاب و جویی پرآب یافتند و کوهی شماخ و زمینی سنگلاخ . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 355).
-
جستوجو در متن
-
ابوسعد
لغتنامه دهخدا
ابوسعد. [ اَ س َ ] (اِخ ) شمّاخ . شاعری است از عرب .
-
شماخی
لغتنامه دهخدا
شماخی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب است به شماخ که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
-
صراد
لغتنامه دهخدا
صراد. [ ص ُ ] (اِخ ) موضعی است در شعر شماخ . (معجم البلدان ).
-
ثراثر
لغتنامه دهخدا
ثراثر. [ ث َث ِ ] (اِخ ) محلی است در شعر شماخ . (مراصد الاطلاع ).
-
عالز
لغتنامه دهخدا
عالز. [ ل ِ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). یاقوت آرد: نام موضعی است که در شعر شماخ آمده است . (معجم البلدان ).
-
غضور
لغتنامه دهخدا
غضور. [ غ َ ض َوْ وَ ] (اِخ ) نام جایی است . شماخ گوید : فأوردها ماء الغضور آجناًله عرمض کالغسل فیه طموم .(از معجم البلدان ).
-
نالیده
لغتنامه دهخدا
نالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نالان . مریض .- نالیده گشتن ؛ مریض شدن . بیمار شدن : پس هادی شماخ طبیب را آنجایگاه فرستاد و مدتی ببود و مردم را معالجت کردی تا با ادریس گستاخ گشت و یک باری ادریس نالیده گشت و شماخ او را زهر داد. (مجمل التواریخ ).
-
صمج
لغتنامه دهخدا
صمج . [ ص َ م َ ] (معرب ، اِ) ج ِ صَمَجَه . (منتهی الارب ). قندیلها.جوالیقی در المعرب آرد: صمج ، به معنی قندیلها، رومی معرب است مفرد آن صَمَجَة. شماخ گوید: و النجم مثل الصمج الرومیات . (المعرب ص 213). رجوع به صمجه شود.
-
جحور
لغتنامه دهخدا
جحور. [ ج َ ] (اِخ ) جایی است درسرزمین بنی سعد. برخی آن را به تقدیم حاء[ حجور ] گفته اند. عمرانی گوید در شعر شماخ بضم جیم آمده و آن جایی است بنام حجر، سپس آن را جمع بسته و بدان حجر و نواحی اطراف آن را اراده کنند. (از معجم البلدان ).
-
ذوهاش
لغتنامه دهخدا
ذوهاش . (اِخ ) موضعی است در شعر شمّاخ : فأیقنت أن ذاهاش منیتها.و زهیر گوید : عفا من آل فاطمة الجواءُفیمن فالقوادم فالحاءُفذوهاش فمیث عریتنات عفتها الریح بعدک و السماء.