کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شق و رق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شق و رق
لغتنامه دهخدا
شق و رق . [ش َ ق ُ رَ / ش َق ْ ق ُ رَق ق ] (ص مرکب ، از اتباع ) کسی که راست و مستقیم راه رود. (فرهنگ فارسی معین ). که با قامت کشیده به راه رود. در اصطلاح عامیانه ، راست راست : دویست هزار تومان مال مردم را خورده و شق و رق در خیابانها میگردد. آفتابه دز...
-
واژههای مشابه
-
شق شق
لغتنامه دهخدا
شق شق . [ ش ِ ش ِ ] (اِ صوت ) صدایی که از برخورد پا به چیزی ویا از برخورد چیزی خشک به چیزی برخیزد : از آن سو خش خش مخفی از اینسو شق شق مدفون شنو این رمز از قاری سوءالت آن جوابت این .نظام قاری .
-
شق ء
لغتنامه دهخدا
شق ء. [ ش َق ْءْ ] (ع مص ) برآمدن دندان نیش کسی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برآمدن دندان شتر. (مهذب الاسماء). || شکافتن سر کسی را. (از اقرب الموارد). || شانه کردن موسی سر کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شانه کردن . (مهذب الاسماء). |...
-
شق زن
لغتنامه دهخدا
شق زن . [ ش َ زَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) قطزن . مِقَطّ. مقطة. قلمزن . قلمزنه . (زمخشری ).
-
تنگ شق
لغتنامه دهخدا
تنگ شق . [ ت َ ش َ ] (ص مرکب ) قلمی که چاک آن تنگ باشد. (ناظم الاطباء) : حرف مقصود نمی ریزد زودخامه ٔ طالع ما تنگ شق است .عرفی (از آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
شغ و رغ
لغتنامه دهخدا
شغ و رغ . [ ش َغ ْ غ ُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) راست و مستقیم ایستاده . (یادداشت مؤلف ). صورتی از شق و رق . و رجوع به شق و رق شود.
-
جستوجو در متن
-
رق
لغتنامه دهخدا
رق . [ رَ ] (از ع ، ص ) هر چیزی که بلند ایستاده باشد. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || از اتباع شق است : شق و رق ؛ آخته بالا و کشیده قامت .- رق و شق ؛ در تداول عامه ؛ راست ایستاده . بلندشده . (یادداشت مؤلف ).- شق و رق ؛صاف و هموار...
-
شغ و رغ
لغتنامه دهخدا
شغ و رغ . [ ش َغ ْ غ ُ رَ ] (ص مرکب ، از اتباع ) راست و مستقیم ایستاده . (یادداشت مؤلف ). صورتی از شق و رق . و رجوع به شق و رق شود.
-
شخ و رخ
لغتنامه دهخدا
شخ و رخ . [ ش َخ خ ُ رَخ خ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عامه از اتباع و عوام شق و رق گویند. (یادداشت مؤلف ). آخته . آخته قامت . مقابل گوژ و خمیده .
-
شخ
لغتنامه دهخدا
شخ . [ ش َ ] (اِ) کوه باشد که به عربی جبل خوانند. (برهان ) : خرامیدن کبک بینی به شخ تو گویی ز دیبا فکندست نخ . بوشکور.گرازیدن گور و آهو به شخ کشیدند بر سبزه هر جای نخ . فردوسی .بجایی که باشد زیان ملخ وگر تف خورشید تابد به شخ . فردوسی .همه دامن کوه تا...
-
عصا
لغتنامه دهخدا
عصا. [ ع َ ] (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ). عود. (اقرب الموارد). || چوب دستی ، مؤنث آید. (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (ترجمان القرآن جرجانی ). نوعی از چوبدستی متوسط در سطبری و باریکی که بعضی از آن سرکج بود، و در فارسی بزیادت یاء (عصای ) نیز اس...
-
حجرالبلور
لغتنامه دهخدا
حجرالبلور. [ ح َ ج َ رُل ْ ب َل ْ لو ] (ع اِ مرکب ) بلور . بیرونی در کتاب الجماهیر گوید: حجرالبلور هو المها منصوب المیم و مکسورها. قالوا اصله من الماء لصفائه و مشابهة زلاله و اصل الماء موه لقولهم فی جمع الجمع الذی هو میاه أمواه و منه موهت الشی ٔ اذا...