کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شق القمر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شق القمر
لغتنامه دهخدا
شق القمر. [ ش َق ْ قُل ْ ق َ م َ ] (ع اِ مرکب ) شق قمر. انشقاق قمر. شکافتن ماه . طبق روایات اسلامی یکی از معجزات پیغمبر اسلام بوده است . (یادداشت مؤلف ). به روایت راویان اخبار انشقاق قمر معجزی بود رسول (ص ) را، و آن چنان بود که کفار قریش گفتند هر در...
-
واژههای مشابه
-
شق شق
لغتنامه دهخدا
شق شق . [ ش ِ ش ِ ] (اِ صوت ) صدایی که از برخورد پا به چیزی ویا از برخورد چیزی خشک به چیزی برخیزد : از آن سو خش خش مخفی از اینسو شق شق مدفون شنو این رمز از قاری سوءالت آن جوابت این .نظام قاری .
-
کله شق
لغتنامه دهخدا
کله شق . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َق ق / ق ] (ص مرکب ) سخت سر. (ناظم الاطباء). کله شخ . خیره سر و ستیزه کار و مستبد برأی با جهل و نادانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در تداول عامه ، یک دنده . مستبد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله شخ شود. || لج کنن...
-
گردن شق
لغتنامه دهخدا
گردن شق . [ گ َ دَ ش َ ] (ص مرکب ) گردنکش . متکبر. خودپسند. و رجوع به گردن شخ شود.
-
حصن شق
لغتنامه دهخدا
حصن شق . [ ح ِ ن ِ ش ِ ] (اِخ ) رجوع به حصن الشق و حبیب السیر جزء سیم از ج 1 ص 131 شود.
-
شق رودبال
لغتنامه دهخدا
شق رودبال . [ ش َق ْ ق ِ ] (اِخ ) شق رودبال و شق میشانان از اعمال پسا است و گرمسیراست و غله بوم است و آب کاریز باشد و همه دیرها و ضیاع است هیچ شهر نیست . (فارسنامه ابن البلخی ص 130).
-
شق زدن
لغتنامه دهخدا
شق زدن . [ ش َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکافتن . قط زدن . (یادداشت مؤلف ) : خامه اش را شق به شمشیر شهادت میزنندهرکه چون شیر خدا صائب بود یکرنگ عشق . صائب تبریزی (از آنندراج ).و رجوع به شق زن شود.
-
شق شدن
لغتنامه دهخدا
شق شدن . [ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راست شدن . (ناظم الاطباء). || چاک شدن . دونیم شدن . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). شکافتن . ترکیدن : چون بنوشت از هیبت سر قلم شق شد و آن سبب بماند تا روز قیامت هیچ قلم ننویسد تا نشکافند. (قصص الانبیاء ص 4).
-
شق عصا
لغتنامه دهخدا
شق عصا. [ ش ِق ْ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) (آنندراج ). خلاف . مخالفت . جدایی . از جماعت جداشدن . کناره کردن از جماعت . رأی خلاف جماعت آوردن . معتزلی . (یادداشت مؤلف ). از جماعت دوری گزیدن ، و عصادر اصل عبارتی است از الفت و اجتماع . (از اقرب...
-
شق کردن
لغتنامه دهخدا
شق کردن . [ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راست و دراز کردن . (ناظم الاطباء). || شکافتن و چاک کردن و دریدن و دونیم کردن و چاک زدن و از هم جدا کردن و منقسم کردن . (ناظم الاطباء).
-
شق میشانان
لغتنامه دهخدا
شق میشانان . [ ش َق ْ ق ِ ] (اِخ ) به نوشته ٔ ابن بلخی ، نام ناحیه ای بوده در پسا [ فسا ] . رجوع به شق رودبال و فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 130 شود.
-
شق ء
لغتنامه دهخدا
شق ء. [ ش َق ْءْ ] (ع مص ) برآمدن دندان نیش کسی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). برآمدن دندان شتر. (مهذب الاسماء). || شکافتن سر کسی را. (از اقرب الموارد). || شانه کردن موسی سر کسی را. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شانه کردن . (مهذب الاسماء). |...
-
شق زن
لغتنامه دهخدا
شق زن . [ ش َ زَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) قطزن . مِقَطّ. مقطة. قلمزن . قلمزنه . (زمخشری ).
-
تنگ شق
لغتنامه دهخدا
تنگ شق . [ ت َ ش َ ] (ص مرکب ) قلمی که چاک آن تنگ باشد. (ناظم الاطباء) : حرف مقصود نمی ریزد زودخامه ٔ طالع ما تنگ شق است .عرفی (از آنندراج ).