کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شقي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شقی
لغتنامه دهخدا
شقی . [ ش َ ] (از ع ، ص ) با شقاوت و قساوت قلب و سخت دل . || فقیر و تهیدست . || خوار و ذلیل و مستمند و بدبخت و بیچاره . (ناظم الاطباء). بداختر. مقابل سعید. مقابل نیک اختر : باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ باشد شقی حقیر و چنو روز او حقیر. منوچهری .از ...
-
شقی
لغتنامه دهخدا
شقی . [ ش َ قی ی ] (ع ص ) بدبخت .ضد سعید. ج ، اشقیاء. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). بداختر. مقابل سعید. مقابل نیک اختر. (یادداشت مؤلف ). بدبخت . ج ، اشقیاء، و شقیّون . (مهذب الاسماء). بدبخت . (دهار) (ترجمان القرآن ص 62) (غیاث ) (از آنندراج )....
-
شقی
لغتنامه دهخدا
شقی . [ ش َق ْی ْ ] (ع مص ) برآمدن دندان نیش شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
شقی
لغتنامه دهخدا
شقی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به شق که دیهی است در دوفرسخی مرو. (از انساب سمعانی ). || منسوب است به مردی شق نام . (از لباب الانساب ).
-
شقی
لغتنامه دهخدا
شقی . [ ش ِ قی ی ] (اِخ ) قاضی ابوعبداﷲ عمربن احمر... شقی ، از اهل بغداد و معروف به ابن شق العیانی بود. وی از محمدبن ابراهیم بن منذر نیشابوری و علی بن عباس مقانعی و جز آن دو روایت شنید و دارقطنی و برقانی و ابونعیم اصبهانی و دیگران از او روایت دارند. ...
-
شقی
لغتنامه دهخدا
شقی . [ ش ِق ْ قی ] (ص نسبی ) منسوب به شق . نیمی : صداع شقی . (یادداشت مؤلف ).
-
کله شقی
لغتنامه دهخدا
کله شقی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِش َق ْ قی ] (حامص مرکب ) یک دندگی . استبداد. (فرهنگ فارسی معین ). صفت و چگونگی کله شق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || لجاجت . (فرهنگ فارسی معین ). مقاومت بی ادبانه نسبت به بزرگتر یا قوی تر از خود. (یادداشت به خط مرحوم ده...
-
گردن شقی
لغتنامه دهخدا
گردن شقی . [ گ َ دَ ش َ ] (حامص مرکب ) تکبر. گردنکشی . ایستادگی در مقابل فرمانی . و رجوع به گردن شقی کردن شود.
-
صداع شقی
لغتنامه دهخدا
صداع شقی .[ ص ُ ع ِ ش ِق ْ قی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دردی که در یک جانب سر حادث شود.
-
کله شقی کردن
لغتنامه دهخدا
کله شقی کردن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َق ْ قی ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقاومت کردن بی ادبانه نسبت به بزرگتر و قوی تر از خود. خیره سری و ستیزه کاری واستبداد برأی داشتن با جهل و نادانی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله شق و کله شقی شود.
-
گردن شقی کردن
لغتنامه دهخدا
گردن شقی کردن . [ گ َ دَ ش َ ک َ دَ ] (مص مرکب )گردنکشی کردن . تکبر کردن . و رجوع به گردن شقی شود.
-
جستوجو در متن
-
کله شخی
لغتنامه دهخدا
کله شخی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َ ] (حامص مرکب ) در تداول عامه ، کله شقی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کله شقی شود.
-
ذوالشب
لغتنامه دهخدا
ذوالشب . [ ] (اِخ ) شقی است بر کوهی نزدیکی مدینه ، یستخرج من ارضه الشب . (المرصع).
-
آشفته روز
لغتنامه دهخدا
آشفته روز. [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شقی . بدبخت : بگفت ای ستمکار آشفته روز...سعدی .