کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفیق
لغتنامه دهخدا
شفیق . [ ش َ ] (ع ص ) مهربان . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). دلسوز. رحیم . (فرهنگ فارسی معین ). || نصیحت گر. آزمندبر نصیحت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دوست ناصح . (دهار). || رحیم و مهربان و ...
-
واژههای مشابه
-
حسین شفیق
لغتنامه دهخدا
حسین شفیق . [ ح ُ س َ ن ِ ش َ ] (اِخ ) ابن محمدنور شاعر روزنامه نگار مصری . در قاهره به سال 1299هَ . ق . 1882/م . متولد و در 1367 هَ . ق . 1948/ م . در قاهره درگذشت . او راست : منظومه ٔ ابونواس الجدید، و جز آن . (معجم المؤلفین از اعلام زرکلی ج 2 ص 2...
-
شفیق منصور
لغتنامه دهخدا
شفیق منصور. [ ش َ م َ ] (اِخ ) از پیشروان و پیشوایان مبارز و صدیق و شایسته ٔ انقلاب در دوره ٔ تسلط انگلیس بر مصر بود. وی درجه ٔ دکتری حقوق و سمت نمایندگی مجلس را داشت . تولد و تحصیل وی در قاهره بود. در دوران تحصیل در دانشکده ٔ حقوق به جمعیت سری انقلا...
-
شفیق المؤید
لغتنامه دهخدا
شفیق المؤید. [ ش َ قُل ْ م ُ ءَی ْ ی ِ ] (اِخ ) شفیق بک بن احمد مؤید عظمی . از پیشتازان نهضت سیاسی سوریه است . وی در سال 1283 هَ . ق . در دمشق دیده بر جهان گشود و در بیروت تحصیل علم کرد و به مشاغل مهم رسید و به نمایندگی از دمشق برگزیده شد، و به جبه...
-
شفیق یکن
لغتنامه دهخدا
شفیق یکن . [ ش َ ی َ ک َ ] (اِخ ) شفیق «بک »بن منصور «پاشا» ابن احمدیکن . از دانشمندان ریاضی و حقوقدانان نامی بود. وی به سال 1272 هَ . ق . در قاهره پا به عرصه ٔ هستی گذاشت و به سال 1308 هَ . ق . در همانجا درگذشت . نخست در قاهره و سپس در پاریس و سویس ...
-
جستوجو در متن
-
شفوق
لغتنامه دهخدا
شفوق . [ ش َ ] (ع ص ) شفیق و مهربان و رحیم . (ناظم الاطباء). شفیق . که بر اصلاح حال کسی آزمند باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به شفیق شود.
-
شفیقه
لغتنامه دهخدا
شفیقه . [ ش َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، ص ) شفیقة. مؤنث شفیق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شفیق شود.
-
دوستانی
لغتنامه دهخدا
دوستانی . (ص مرکب ) مهربان و شفیق و مشفق . (ناظم الاطباء).
-
یرتقچی
لغتنامه دهخدا
یرتقچی . [ ی َ ت َ ] (ترکی ، ص مرکب ) مهربان و رحیم و شفیق . (ناظم الاطباء).
-
مردم دوست
لغتنامه دهخدا
مردم دوست . [ م َ دُ ] (ص مرکب ) دوستدار خلق . که نسبت به خلق شفیق و مهربان است . که نیکخواه مردم است .
-
دل رحم
لغتنامه دهخدا
دل رحم . [ دِ رَ ] (ص مرکب ) دل رحیم . باشفقت . نرم دل . مقابل سخت دل . مقابل سنگدل . آنکه نسبت به دیگران احساس ترحم کند. مهربان . شفیق .
-
مترأم
لغتنامه دهخدا
مترأم . [ م ُ ت َ رَءْ ءِ ] (ع ص ) مهربان بسیار بارحم و مروت و شفیق و حلیم . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترؤم معنی اول شود.
-
متسامح
لغتنامه دهخدا
متسامح . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) آسانی کننده ٔ همدیگر. (آنندراج ). مهربان و شفیق با یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تسامح شود.