کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفشه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفشه
لغتنامه دهخدا
شفشه .[ ش َ / ش ِ / ش ُ ش َ / ش ِ ] (اِ) شوشه ٔ طلا و نقره ٔ گداخته در ناوچه ٔ آهنین ریخته . (از برهان ) (ناظم الاطباء). شوشه ٔ طلا و نقره . (فرهنگ فارسی معین ). شوشه ٔ زر؛در فرهنگ رشیدی به فتح اول آمده ولی چون مرادف و مبدل شوشه است مضموم اولی است و ...
-
جستوجو در متن
-
شفته
لغتنامه دهخدا
شفته . [ ش َ / ش ُ ت َ / ت ِ ] (اِ) چوبی که بدان پنبه را پیش از حلاجی کردن زنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شفتاهنگ و شفش و شفشه شود.
-
شمش
لغتنامه دهخدا
شمش . [ ش ُ / ش ِ ] (اِ) طلا و نقره ٔ گداخته و در ناوچه ٔ آهنین ریخته که شفشه نیز گویند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). خفچه . سوفچه . سبیکه . شوش . شوشه . اسروع . (یادداشت مؤلف ). قطعه ٔ فلزی که هنوز چیزی باآن ساخته نشده و معمولاً به شکل...
-
شفش
لغتنامه دهخدا
شفش .[ ش َ / ش ُ ] (اِ) نی و یا چوبی که ندافان پنبه را بدان زنند و گردآوری کرده جمع نمایند. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). آن نی که نداف پنبه بدان گرد آورد. (انجمن آرا) (از آنندراج ) : زغوته دزد و نوردن نورد و شفش ربان هزاروپانصد باقی ...
-
شفتاهنگ
لغتنامه دهخدا
شفتاهنگ . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) شفتاهنج . (آنندراج ). شفتاهنج که به معنی آهنی سوراخدار استادان زرکش باشد. (برهان ). ظاهراً دگرگون شده ٔ شفشاهنگ است . رجوع به شفشاهنگ شود. || به معنی حلاج هم آمده است . (برهان ). || به معنی کمان حلاجی هم آمده و آن چوب...
-
زبرجدنگار
لغتنامه دهخدا
زبرجدنگار. [ زَ ب َ ج َ ن ِ ] (ص مرکب )مرصع به زبرجد. انگشتری ، یا دست بند و جز آن که بر آن نگین زبرجد نشانده باشند. زبرجد نشان : یکی تخت زرین و کرسی چهارسه نعلین زرین زبرجدنگار. فردوسی .هم از طوق و هم تخت و هم گوشوارهمان تاج زرین زبرجدنگار. فردوسی ....
-
شمشه
لغتنامه دهخدا
شمشه . [ ش ِ ش َ / ش ِ ] (اِ) شوشه . شفشه . شمش . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود. || ابزاری چوبین مانند خطکش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها بکار رود. (فرهنگ فارسی معین ). چوبی چون سطاره ای بلند و بزرگ که بنایان بدان اندازه...
-
شفشاهنگ
لغتنامه دهخدا
شفشاهنگ . [ ش َ هََ ] (اِ مرکب ) شفشاهنج . (ناظم الاطباء) (ازبرهان ) (از غیاث اللغات ). شفتاهنج . شفتاهنگ . شاید از شفشه به معنی شوشه و آهنگ به معنی کشنده . (یادداشت مؤلف ). شفشاهنج . (از فرهنگ جهانگیری ) : ز زخم ناوک مژگان او بود هر شب بسیط چرخ مشب...
-
نابسوده
لغتنامه دهخدا
نابسوده . [ ب ِ / ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ناسفته . سوراخ نشده . نابسود : سخن گفت ناگفته چون گوهر است کجا نابسوده به بند اندر است . فردوسی .ور گهر تاج نابسوده شد از بحربحر گهرزای تاجدار بماناد. خاقانی . || نو. غیرمستعمل . مقابل کهنه : بیامد ابر تخت...
-
خفچه
لغتنامه دهخدا
خفچه . [ خ َ / خ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) شوشه ٔ طلا و نقره است . (برهان قاطع) (آنندراج ). شمش زر و سیم که گداخته و در ناوچه ٔ آهن ریخته باشند و آنراشوشه ، شفشه و خفچه گفته اند. (آنندراج ) : سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفرگون پوستش او خود سپید. رودکی (لغت فر...
-
شوشه
لغتنامه دهخدا
شوشه . [ شو ش َ / ش ِ ] (اِ) شفشه و سبیکه ٔ طلا و نقره و امثال آن و آن جسد گداخته باشد که در ناوچه ٔ آهنین ریزند. (برهان ). سباک زر و نقره و آهن و غیره . (غیاث اللغات ). شفشه ٔ طلا و نقره وامثال آن و آن را شمش و سباک نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). سبی...
-
خیری
لغتنامه دهخدا
خیری . (اِ) خبازی . (از ناظم الاطباء). خیرو. (برهان ). گل زرد خوشبوی بود. (صحاح الفرس ). گلی است زردرنگ و میان آن سیاه . (براهین العجم ). گلی است زردرنگ که میان آن سیاه باشد و آنرا همیشه بهار گویند. گلی است و انواع آن بسیار است یکی از آنها سیاه رنگ ا...