کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفا جستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفا جستن
لغتنامه دهخدا
شفا جستن . [ ش ِ / ش َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) تشفی . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) : کون و مکان را شفا قُران کریم است چون تو نجویی شفابه درد بپایی . ناصرخسرو.درد تو جراحتی است ناسوراز زخم اجل شفات جویم .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
طین شفا
لغتنامه دهخدا
طین شفا. [ ن ِ ش ِ / ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نزد اهل سنت خاک قبر امام حنبل است . و نزد بعضی تراب مدینه ٔ طیبه و نزد شیعه ٔ امامیه طین قبر حضرت سیدالشهداء امام حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام است . (فهرست مخزن الادویة).
-
دست شفا
لغتنامه دهخدا
دست شفا. [ دَ ش ِ ] (ص مرکب ) حکیم حاذق . (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نسخه ٔ طبیب و دستور طبیب . (ناظم الاطباء).
-
شفا بخشیدن
لغتنامه دهخدا
شفا بخشیدن . [ ش ِ / ش َ ب َ دَ ] (مص مرکب ) شفا دادن . بهبود بخشیدن . درمان کردن . (از یادداشت مؤلف ) : باشد که خدای تعالی شفا بخشد. (گلستان ).
-
شفا دادن
لغتنامه دهخدا
شفا دادن . [ ش ِ / ش َ دَ ] (مص مرکب ) بهبود بخشیدن . درمان کردن . چاره کردن درد. درست کردن . تندرست کردن . بِه ْ کردن از بیماری . (یادداشت مؤلف ) : باز اعمال خیر و ساختن توشه ٔ آخرت از علت گناه از آن گونه شفا میدهد. (کلیله و دمنه ).جواب سرد فرستی ش...
-
شفا یافتن
لغتنامه دهخدا
شفا یافتن . [ ش ِ / ش َ ت َ ] (مص مرکب ) خوب شدن .بِه ْ شدن . ابلال . بلول . ابتلال . تبلل . استبلال . بِه ْ شدن از بیماری . صحت یافتن . بهبود یافتن . تندرست شدن . (یادداشت مؤلف ). استشفاء. (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). اشتفاء. (منتهی الارب...
-
حرز شفا
لغتنامه دهخدا
حرز شفا. [ ح ِ زِ ش ِ / ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که جهت شفای از مرض بندند : خط کفش حرز شفا، تیغش در او عین الصفاچون نور مهر مصطفی جان بحیرا داشته .خاقانی .
-
خاک شفا
لغتنامه دهخدا
خاک شفا. [ ک ِ ش ِ ] (اِخ ) کنایه از خاک کربلای مُعَلّی میباشد. (آنندراج ) : میکنم دعوی سلیمانی در کفم سبحه ای ز خاک شفاست . خان آرزو (از آنندراج ).دوای کلفت دل سایه ٔ عمارت اوست گلش سرشت ز خاک شفا مگر استاد.شفیع اثر (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
استشفاء
لغتنامه دهخدا
استشفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شفا جستن . (تاج المصادر بیهقی ). شفا خواستن . (منتهی الارب )(زوزنی ). تندرستی خواستن . شفا طلبیدن . صحت و شفا خواستن . (غیاث ). طلب شفا کردن . طلب بهبود از بیماری .
-
تشفی
لغتنامه دهخدا
تشفی . [ ت َ ش َف ْ فی ] (ع مص ) شفا جستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ). شفا یافتن : تشفی بکذا و اشتفی به اشتفاء؛ نال به الشفاء. (از اقرب الموارد). || شفا یافتن از خشم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بری شدن از خشم . (از اقرب الموارد). ا...
-
زور آوردن
لغتنامه دهخدا
زور آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) زور دادن . فشار دادن . (فرهنگ فارسی معین ). نیرو کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و آب چنان زور آورد که آن زنجیرها بگسست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 138).چه زور آورد پنجه ٔ جهد مردچو بازوی توفیق یاری نکرد. سعدی (بوست...
-
درمان کردن
لغتنامه دهخدا
درمان کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مداوا کردن . دوا کردن . علاج کردن . شفا دادن . خوب کردن . علاج . معالجه . طَب ّ.مداوا. مداوات . (یادداشت مرحوم دهخدا) : تنت بر تک رخش مهمان کنم به گرز و به کوپال درمان کنم . فردوسی .گوشت ار گنده شود او را نمک درم...
-
دوا
لغتنامه دهخدا
دوا. [ دَ ] (ع اِ) دواء. دارو. اِساء. ج ، ادویه . آنچه بدان مریض را معالجه کنند. (یادداشت مؤلف ). دارو و هرچه بدان بیماری و ناخوشی را چاره کنند. (ناظم الاطباء). سفاء: سهول ؛ دوایی که شکم راند. (منتهی الارب ) : هرچه خوش است آن خورش جسم تست هرچه نه خو...