کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شفاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شفاف
لغتنامه دهخدا
شفاف . [ ش َف ْ فا ] (ع ص ) آنچه از نفوذ شعاع مانع نشود، مانند شیشه و امثال آن . (از اقرب الموارد). زست و هر چیز لطیف که از پس وی چیز دیگر را توان دید، مانند آب و آبگینه و بلور. (ازغیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی که مانع نفوذ شعاع نب...
-
شفاف
لغتنامه دهخدا
شفاف . [ ش ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَفیف . (ناظم الاطباء). رجوع به شفیف شود.
-
واژههای مشابه
-
نیم شفاف
لغتنامه دهخدا
نیم شفاف . [ ش َف ْ فا ] (ص مرکب ) جسمی که نور از آن عبور می کند اما اشیاء ماوراء آن به وضوح و روشنی دیده نمی شود.
-
حجر شفاف
لغتنامه دهخدا
حجر شفاف . [ ح َ ج َ رِ ش َف ْ فا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجر الشفاف . ابن البیطار در مفردات گوید: هو اسم ٌ لحجرالقیشور و یذکر فی حرف القاف . رجوع بحجر القیشور شود .
-
جستوجو در متن
-
شفافة
لغتنامه دهخدا
شفافة. [ ش َف ْ فا ف َ ] (ع ص ) مؤنث شفاف . (ناظم الاطباء). رجوع به شَفّاف شود.
-
شفافیت
لغتنامه دهخدا
شفافیت . [ ش َف ْ فا فی ی َ ] (از ع ، مص جعلی ، اِمص ) شفاف بودن . تابانی و درخشانی . شفافی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به شفاف و شفافی شود.
-
اسکندانی
لغتنامه دهخدا
اسکندانی . [ اِ ک َ ] (اِ) قسمی سنگ شفاف که از آن نگین و گوشوار و مانند آن کنند.
-
هفهاف
لغتنامه دهخدا
هفهاف . [ هََ ] (ع ص ) بال مرغ سبک در پریدن . (منتهی الارب ). بال تنک و شفاف . (از اقرب الموارد). || پیراهن تنک شفاف . || لاغر. (از منتهی الارب ). || باریک شکم . || تشنه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
فرسلون
لغتنامه دهخدا
فرسلون . [ ف َس ِ ] (اِ) سنگی است که آن را طلق می گویند و آن همچوآینه شفاف و روشن است . (برهان ). رجوع به طلق شود.
-
کاغذ شامی
لغتنامه دهخدا
کاغذ شامی . [ غ َ ذِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کاغذی که بغایت سفید و شفاف و لطیف باشد. (آنندراج ).
-
موخرمایی
لغتنامه دهخدا
موخرمایی . [ خ ُ ] (ص مرکب ) آن که موی به رنگ ثمر خرما دارد.(یادداشت مؤلف ). سرخ اندکی متمایل به سیاه شفاف .
-
مشفوف
لغتنامه دهخدا
مشفوف . [ م َ ] (ع ص ) شفاف و روشن و تنک که از زیر آن چیزی پیداو نمایان باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
اشک داود
لغتنامه دهخدا
اشک داود. [ اَک ِ وو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ای باشد سرخ بغایت شفاف . از شرح تحفةالعراقین . (غیاث ) (آنندراج ).