کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شغل آزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم شغل
لغتنامه دهخدا
هم شغل . [ هََ ش ُ ] (ص مرکب ) همکار. همحرفه . دو تن که شغل یکسان دارند. رجوع به همکار شود.
-
شغل آباد
لغتنامه دهخدا
شغل آباد. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان دوغایی بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . سکنه ٔ آن 368 تن . آب آن از قنات است . محصول عمده آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ام شغل
لغتنامه دهخدا
ام شغل . [ اُم ْ م ِ ش ُ ] (ع اِ مرکب ) درباره ٔ کسی گویند که عزم کاری کند ولی به اتمام نرساند، اصلش چنان است که گویند: زنی پی کاری میرفت در این بین حیض بروی عارض شد و بدون انجام کار برگشت . (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
چشمه آزاد
لغتنامه دهخدا
چشمه آزاد. [ چ ِ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه حمام ، بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی شمال باختری صالح آباد واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل و 97 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، ذرت و پنبه . شغل اهالی زراعت و مالداری و راه...
-
ادائی
لغتنامه دهخدا
ادائی . [ اَ ] (اِخ ) قزازبکر چلبی . از شعرای عثمانی بمائه ٔ دهم هجری . متوفی پس از سال 950 هَ . ق . وی شغل نساجی میورزیده است . از اوست :حبس تندن ایلدی آزاد ای یوسف جمال روح پاک اهل عشقی حسن تعبیرک سنک گیرمدی بر کز قولاغینه ادایی اول شهک کاکلی او جن...
-
قمطرقه
لغتنامه دهخدا
قمطرقه . [ ق ُ طُ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، واقع در 7500گزی خاور حسن آباد سوگند و 6 هزارگزی جنوب آزاد ویس . موقع جغرافیائی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 180 تن است . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، دیم ، لبنی...
-
محرر
لغتنامه دهخدا
محرر. [ م ُ ح َرْ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تحریر. آزاد شده . (غیاث ) (آنندراج ). عبد محرر، بنده ٔ آزادشده . آزادکرده . آزاد. || نوشته شده . (غیاث ). نوشته شده و مکتوب و مرقوم و نگاشته شده . (ناظم الاطباء). || نسختی مکتوب از روی نسختی دیگر. (یادداشت ...
-
نصر
لغتنامه دهخدا
نصر. [ ن َ ] (اِخ ) ظهیرالدین (امیر...) السموری سجزی .از رجال دربار غوریه و از شعرای قرن ششم است ، فخرالدین مبارکشاه معاصر و ممدوح وی بوده است . او راست :هر که چون گل به زر فریفته شددر عمل آب روی داد به باددست کوتاه باش و راد چو سروتا سرافراز باشی و ...
-
عبدالرحمان
لغتنامه دهخدا
عبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن عوف بن عبدعوف الزهری القرشی . یکی از بزرگان صحابه و از عشره مبشره و اصحاب شوری و از سابقین در اسلام است . گویند وی هشتمین کس بود که اسلام آورد نام او در جاهلیت عبدالکعبه بود پیغمبر (ص ) او را عبدالرحمان نامید د...
-
دلخوشی دادن
لغتنامه دهخدا
دلخوشی دادن . [ دِ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) تسلی دادن . مسرور کردن . (ناظم الاطباء). امید نیکو دادن . استمالة. تسلیة : و شاه [ اسکندر ] امیران و بزرگان لشکر را دلخوشی می داد [ در حبس ارسلان خان ] و گفت فارغ باشید و خدای را یاد دارید. (اسکندرنامه نسخ...
-
سبک بار
لغتنامه دهخدا
سبک بار. [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) فارغ بال . (برهان ) (آنندراج ). آسوده . راحت : شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت سبکبار گشتیم و بستیم رخت . فردوسی .آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. (ذخیره ٔ ...
-
یحیی لاهیجانی
لغتنامه دهخدا
یحیی لاهیجانی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ )از فضلا و شعرا و علمای زمان خود بود و مدتی در کاشان و چندی در دهلی با منصب منادمت و کتابداری سلاطین توقف داشت و در شغل قضا لوا افراشت و سرانجام از هند به کاشان برگشت و به سال 953 هَ . ق . در آن شهر درگذشت . وی براد...
-
کتابت
لغتنامه دهخدا
کتابت .[ ک ِ ب َ ] (ع مص ) کتابة. نبشتن . خطاطی : که دال نیز چو ذال است در کتابت لیک به ششصد و نود و شش کمست دال از ذال . انوری . || (اِمص ) عمل کاتب . کاتبی . دبیری . در عرف ادبا انشاء نثر است همچنانکه نثر شرح نظم است و ظاهراً در این جا مقصود همین ا...
-
مستخدم
لغتنامه دهخدا
مستخدم . [ م ُ ت َ دَ ] (ع ص ، اِ) کسی که از او خدمت خواهند. (غیاث ) (آنندراج ). کسی که دیگری او را به خدمت گرفته باشد. (اقرب الموارد). اجیر و آنکه مزد و اجرت می گیرد برای کار کردن و خدمت نمودن . (ناظم الاطباء). رجوع به استخدام شود. || خدمتگزار. (لغا...