کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعله زنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شعلة
لغتنامه دهخدا
شعلة. [ ش ُ ل َ ] (اِخ ) ابوالعباس شعلةبن بدر اخشیدی . فرمانروای دمشق و امیری شجاع و زبردست بود. وی در سال 344 هَ . ق . در جنگی که با مهلهل عقیلی میکرد کشته شد. (از اعلام زرکلی ).
-
شعلة
لغتنامه دهخدا
شعلة. [ ش ُ ل َ ] (ع اِ) شعله . سپیدی در دم اسب و پیشانی و پس سر آن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شَعَل شود. || هیمه ای که در آن آتش درگرفته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زبانه ودرخشش آتش . ج ، شُعُل . (منته...
-
شعله ٔ اصفهانی
لغتنامه دهخدا
شعله ٔ اصفهانی . [ ش ُ ل َ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) سید محمد طبیب متخلص و معروف به شعله ٔ اصفهانی . از گویندگان قرن دوازدهم هجری بود و از حکمت طبیعی و الهی و علم طب بهره ٔکامل داشت . بیشتر آثار او در سبک متقدمان و قصیده بود. چندی به طبابت مشغول بود و به س...
-
شعله ٔ موصلی
لغتنامه دهخدا
شعله ٔ موصلی . [ ش ُ ل َ ی ِ م َ ص ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن احمد حنبلی (متوفی بسال 656 هَ . ق .). او راست : ابراز المعانی من حرز الامانی . (یادداشت مؤلف ).
-
شعله افشاندن
لغتنامه دهخدا
شعله افشاندن . [ ش ُ ل َ / ل ِاَ دَ ] (مص مرکب ) مشتعل کردن . افروختن . برافروختن .شعله ور ساختن . کنایه از سخت روشن کردن : زآتشین تیغی که خاکستر کند دیو سپیدشعله درشیر سیاه سیستان افشانده اند. خاقانی .گویی از آتش شهاب فلک شعله در دیو کافر افشانده ست...
-
شعله انداختن
لغتنامه دهخدا
شعله انداختن . [ ش ُ ل َ / ل ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) روشن و تابان کردن . نورانی ساختن . روشنایی بخشیدن : لعل در جام تا خط ازرق شعله در چرخ اخضر اندازد.خاقانی .
-
شعله زدن
لغتنامه دهخدا
شعله زدن . [ ش ُ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) زبانه زدن . مشتعل شدن . (فرهنگ فارسی معین ). شعله ورشدن . مشتعل گشتن . برافروختن . روشن شدن : گر آتش سیاست تو شعله ای زندگردون از آن دخان شود اختر شرر شود. مسعودسعد.طرفه مدار اگر ز دل نعره ٔ بیخودی زنم کآ...
-
شعله آسا
لغتنامه دهخدا
شعله آسا. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب )مانند شعله . چون شعله . شعله وار. (یادداشت مؤلف ).
-
شعله آشام
لغتنامه دهخدا
شعله آشام . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) مشتعل و ملتهب و افروخته . (ناظم الاطباء).
-
شعله آواز
لغتنامه دهخدا
شعله آواز. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آواز هیجان آورنده ٔ روح . (ناظم الاطباء). آواز باریک پرسوز که در دلها اثر کند. (آنندراج ). || آتش پاره ٔ گردنده . (ناظم الاطباء).
-
شعله افشان
لغتنامه دهخدا
شعله افشان . [ ش ُ ل َ / ل ِ اَ ] (نف مرکب ) گستراننده ٔ زبانه ٔ آتش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
شعله بار
لغتنامه دهخدا
شعله بار. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) شعله بارنده . افشاننده ٔ آتش پاره مانند باران . (ناظم الاطباء). شعله افشان . (فرهنگ فارسی معین ) : در جوف آب کار عتابت اگر کندگردد بسان پنجه ٔ خود شعله بار دست . حسین ثنایی (از آنندراج ).و رجوع به شعله افشان شود...
-
شعله پیشه
لغتنامه دهخدا
شعله پیشه . [ ش ُ ل َ / ل ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه هماره با آتش پاره بازی کند. (ناظم الاطباء).
-
شعله خو
لغتنامه دهخدا
شعله خو. [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) شعله خوی . آتشی . (ناظم الاطباء). آتش طبع. آتش مزاج . و صاحب آنندراج گوید: آن را درباره ٔ محبوب بکار برند : نتواند آرزویی در دل نهاد خرمن برقی ز شعله خویی گر در نهاد باشد. ظهوری ترشیزی (از آنندراج ).|| آتش خوی و ت...
-
شعله خویی
لغتنامه دهخدا
شعله خویی . [ ش ُ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) تندخویی . (ناظم الاطباء). عمل شعله خو. و رجوع به شعله خو شود.