کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعشعه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعشعه
لغتنامه دهخدا
شعشعه . [ ش َ ش َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِمص ) شعشعة. تابندگی . تابناکی . شعشعه ٔ جمال فلان .(یادداشت مؤلف ). روشنی . (از آنندراج ) : فر فردوس است این پالیز راشعشعه ٔ عرش است مر تبریز را. مولوی .بیخود از شعشعه ٔ پرتو ذاتم کردندباده از جام تجلی ّ صفاتم...
-
واژههای مشابه
-
شعشعة
لغتنامه دهخدا
شعشعة. [ ش َ ش َ ع َ ] (ع مص ) آب آمیختن مر شراب را. (منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آب آمیختن شیر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). || برداشتن ...
-
جستوجو در متن
-
تابندگی
لغتنامه دهخدا
تابندگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص ) شعشعه . پرتوافشانی . برّاقی .برق . تلألؤ. درخشندگی : ستاره درآمد بتابندگی برآسود خلق از شتابندگی .نظامی .
-
شعشعات
لغتنامه دهخدا
شعشعات . [ ش َ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شعشعه ، به معنی روشنی آفتاب و درخشش و پرتو. (از یادداشت مؤلف ) : تا زبون گردد به پیش آن نظرشعشعات آفتاب ِ باشرر.مولوی .
-
نوریاب
لغتنامه دهخدا
نوریاب . [ نورْ ] (نف مرکب ) نوریابنده . نورگیرنده . مستنیر : مشعل ماه از رخ او نوریاب شعله ٔ مهر رخ او دورتاب . کاتبی .تا بود از شعشعه ٔ آفتاب سطح معلای فلک نوریاب .(از حبیب السیر).
-
ذات العین
لغتنامه دهخدا
ذات العین . [ تُل ْ ع َ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب در ذیل عنوان و من واسط الی ثعلبیة گوید : از واسط تا شعشعة سی میل از او تا عیص سی و دو میل ، از او تا ذات العین بیست و شش میل از او تا شابیة بیست و شش میل از او تااخادید سی میل ... (نزهةالقلو...
-
سیمک
لغتنامه دهخدا
سیمک . [ م َ ] (اِ) قلاب مانندی که بدان تارهای پنبه ای یا ابریشمی را تاب دهند. (ناظم الاطباء). نام یکی از افزار علاقه بندان و آن چوب سرکجی است که کلافه ٔ ریسمان و ابریشم بر آن پیچند. (آنندراج ) : باشد ز خط کلافه ٔ ابریشمی تراکز نازکیش شعشعه ٔ ماه سیم...
-
صفا
لغتنامه دهخدا
صفا. [ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا ابراهیم و از اعاظم اهالی دارالعلم شیراز و از سلسله ٔ سادات دشتکی و به وفور ذهن و جودت طبع ممتاز و از فرزندان غیاث الدین منصور و علو نسب وی در آن دیارمشهور... و حریفی شوخ طبع و خندان و ظریفی حریف و نکته دان بود، بصحبت ...
-
تجلی
لغتنامه دهخدا
تجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هویدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پیدا شدن . (مجمل اللغة) (...
-
درخش
لغتنامه دهخدا
درخش . [ دَ رَ / دُ رَ / دُ رُ ] (اِ) درفش . روشنی . روشنایی .تابش . فروغ و روشنی هر چیزی . (از برهان ). روشنی . (غیاث ). تابندگی . (آنندراج ). شعشعه . پرتو : چو برزد سنان آفتاب بلندشب تیره گشت از درخشش نژند. فردوسی .روزی درخش تیغ تو برآتش اوفتادآتش ...
-
ذوالقدر
لغتنامه دهخدا
ذوالقدر. [ ] (اِخ ) (علاءالدوله ) «گفتار در بیان جشن فرمودن شاه گیتی فروز در روز نوروز و توجه نمودن جهة دفع شر علاءالدوله ذوالقدر به مساعدت بخت فیروز».... پادشاه آفاق [ شاه اسماعیل ] ازیورت قشلاق بیرون خرامیده در مرغزاری که عذوبت آبش خاصیت چشمه ٔ تسن...