کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعرای یمانیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعرای یمانیه
لغتنامه دهخدا
شعرای یمانیه . [ ش ِ ی ِ ی َ نی ی َ ] (اِخ ) شعرای یمانی . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
شعرای شامی
لغتنامه دهخدا
شعرای شامی . [ ش ِ ی ِ ] (اِخ ) (اصطلاح فلک ) نام ستاره ای از قدر اول بر شکم کلب اصغر که آنرا شعرای غمیصا نیز نامند. غمیصاء. رمیصاء. غموص . (یادداشت مؤلف ). نام دیگر آن غمیصاست و آن کوکبی است روشن از قدر اول در صورت کلب اصغر. (از جهان دانش ). ستاره ...
-
شعرای غموص
لغتنامه دهخدا
شعرای غموص . [ ش ِ ی ِغ َ ] (اِخ ) شعرای غمیصاء. شعرای شامی . (از مهذب الاسماء) (از یادداشت مؤلف ). رجوع به شعرای شامی شود.
-
شعرای غمیصاء
لغتنامه دهخدا
شعرای غمیصاء. [ ش ِ ی ِ غ ُ م َ ] (اِخ ) شعرای شامی . (از جهان دانش ) (مفاتیح ). رجوع به شعرای شامی شود.
-
شعرای یمانی
لغتنامه دهخدا
شعرای یمانی . [ ش ِی ِ ی َ ] (اِخ ) کوکبی است روشن از قدر اول در صورت فلکی کلب اکبر، و آنرا شعرای عَبور نیز نامند. (از جهان دانش ). آن بزرگ روشن که بر دهان کلب الجبار است او را شعرای یمانی خوانند... و نیز عَبور خوانند ای گذرنده . (التفهیم ). نام درخش...
-
شعرای شامیه
لغتنامه دهخدا
شعرای شامیه . [ ش ِ ی ِ می ی َ ] (اِخ ) شعرای شامی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شعرای شامی و شِعْری ̍ شود.
-
جستوجو در متن
-
اتلی
لغتنامه دهخدا
اتلی . [ اَ لا ] (ع ن تف ) از پی رونده تر. پیروتر: اَتلی من الشعری ؛ مراد شعرای عبور است که آنرا شعرای یمانیه نیز گویند. او در پس جوزاءطالع شود و از اینرو او را کلب الجبار نیز خوانند.
-
کلب
لغتنامه دهخدا
کلب . [ ک َ ](ع اِ) سگ . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن ) (از برهان ). کلبه مؤنث آن . ج ، اَکلُب ، اَکالِب ، کِلاب ، کِلابات ، کَلیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). هر سبع گزنده و غالباً به این حیو...
-
صاحب بن عباد
لغتنامه دهخدا
صاحب بن عباد. [ ح ِ ب ِب ْ ن ِ ع َب ْ با ] (اِخ ) نام وی اسماعیل ، مکنی به ابی القاسم و ملقب به صاحب و کافی الکفاة. ابن خلکان گوید: او نخستین کس است از وزراء که لقب صاحب گرفت بدان سبب که مصاحب ابوالفضل بن العمید بود و او را صاحب ِ ابن عمید میگفتند و ...