کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر. [ ش َ ] (ع مص ) دانستن و دریافتن چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دانستن . (المصادر زوزنی ). رجوع به شِعر و شِعرة یا شَعرة یا شُعرة و شِعری ̍ و شُعری ̍ و شعور و شعورة و مشعور و مشعورة و مشعوراء شود. || شعر نیکو گفتن . (منتهی الارب ) (ناظ...
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر. [ ش َ ع َ ] (ع اِ) شَعر. موی . ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. (ناظم الاطباء). بمعانی شَعر است . (منتهی الارب ). لغتی است در شَعر. (از اقرب الموارد). رجوع به شَعر شود. || گیاه . (از اقرب الموارد). || درخت . (از اقرب الموارد). || زعفران . (اقرب الموارد...
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر. [ ش َ ع َ ] (ع مص ) شَعر. موی را داخل موزه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شَعر شود. || دانستن و دریافتن . || شعر گفتن هرچه باشد. (منتهی الارب ). رجوع به شَعر شود. || بسیارموی شدن اندام . || مالک بندگان گردیدن . (منتهی الارب ) (آنن...
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر. [ ش َ ع ِ ] (ع ص ) مرد بسیار درازموی اندام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنکه موی بلند و بسیار دارد. (از اقرب الموارد).
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر. [ ش َ] (ع اِ) موی خواه موی انسان باشد و یا دیگر حیوانات سوای شتر و گوسپند. ج ، اَشعار، شُعور، شِعار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موی آدمی و غیره . (غیاث اللغات ). بزموی . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). شعرة یکی ، و گا...
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر. [ ش ِ ] (ع مص ) شَعْر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شعر نیکو گفتن . (منتهی الارب ). شعر گفتن هرچه باشد. (آنندراج ). و رجوع به شَعْر شود. || چیره شدن به شعر بر کسی . (ناظم الاطباء). || دریافتن و دانستن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دانستن . (...
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر. [ ش ُ ] (ع مص ) شَعْر. (ناظم الاطباء). شعر نیکو گفتن . (از اقرب الموارد). رجوع به شَعْر شود.
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر. [ ش ُ / ش َ ] (ع اِ) گیاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شَعْر شود. || درخت . (ناظم الاطباء). درخت هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به شَعٌر شود. || زعفران . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به شَعْر...
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر. [ ش ُ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ شِعار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شعار شود.
-
شعر
لغتنامه دهخدا
شعر.[ ش ِ ] (ع اِ) علم . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دانش . فقه . فهم . درک . ادراک . وقوف . (یادداشت مؤلف ). دانایی . (نصاب الصبیان ). || چکامه و چامه و سرود و نظم و بیت و سخن موزون و مقفا اگرچه بعضی قافیه را شرط شعر نمی دانند. (ناظم الاطباء)...
-
واژههای مشابه
-
شاه شعر
لغتنامه دهخدا
شاه شعر. [ ش ِ ](اِ مرکب ) بیت الغزل . شاه بیت . رجوع به شاه بیت شود.
-
شعر خواندن
لغتنامه دهخدا
شعر خواندن . [ ش ِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) انشاد شعر. قرائت شعر. (یادداشت مؤلف ). انشاد. (منتهی الارب ) (دهار) (مصادر اللغة زوزنی ). استنشاد. (تاج المصادر بیهقی ) : شعرا پیش آمدند و شعر خواندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). شاعران شعر خواندند که عید...
-
شعر گفتن
لغتنامه دهخدا
شعر گفتن . [ ش ِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) شدو.(تاج المصادر بیهقی ). قرض . (تاج المصادر بیهقی ). الهام . انشاد. سرودن شعر. گفتن شعر. (یادداشت مؤلف ). مقص . (منتهی الارب ). اِشعار. (منتهی الارب ). شَعْر. شِعْر. (منتهی الارب ) :مگوی شعر پس ار چاره نیست از ...
-
اجزاء شعر
لغتنامه دهخدا
اجزاء شعر. [ اَ ءِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزهائی است که شعر از آنها ترکیب میشود و آن هشت است : فاعلن ، فعولن ، مفاعیلن ، مستفعلن ، فاعلاتن ، مفعولات ُ، مفاعلتن ، متفاعلن . (تعریفات جرجانی ). و گاه آنها را اجزاء عروض نامند. در منتهی الارب آمد...