کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شعاع خمیدگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شعاع السلطنه
لغتنامه دهخدا
شعاع السلطنه . [ ش ُ عُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) ملک منصور (میرزا) بن مظفرالدین شاه ، از رجال دوره ٔ اخیر قاجاریه (نیمه ٔ اول قرن 14 هَ . ق .). وی در زمان سلطنت پدر والی فارس بود و در نهضت مشروطه ابتدا با آزادی خواهان همراهی کرد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
شعاع الملک
لغتنامه دهخدا
شعاع الملک . [ ش ُ عُل ْ م ُ ] (اِخ ) میرزا محمد حسین خان شعاع (متولد 1276 و متوفای 1363 هَ . ق .) پسر حاجی ابوالحسن شیرازی از فضلا و شعرای معاصر مقیم شیراز و مؤلف تذکره ای (اشعه ٔ شعاعیه ) در تراجم احوال شعرای فارس است که قسمتی از این تذکره از محرم...
-
خط شعاع
لغتنامه دهخدا
خط شعاع . [ خ َطْ طِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوطی که بر گرد آفتاب مرئی می شوند . (آنندراج ) : خورشید روبروی تو شد در خط شعاع انگشت در ندامت این کار می گزد. عالی (از آنندراج ).نازم به آفتاب جمالت که پرتوش خط شعاع ساخته موی کلاه را.ملا رونقی هم...
-
خیط شعاع
لغتنامه دهخدا
خیط شعاع . [ خ َ طِ ش ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطوط شعاعی آفتاب . (از آنندراج ).
-
حسین آباد شعاع السلطنه
لغتنامه دهخدا
حسین آباد شعاع السلطنه . [ ح ُ س ِ دِ ش َ عُس ْ س َ طَ ن َ ] (اِخ ) دهی است جزءدهستان غار بخش ری شهرستان تهران . واقع در 2هزارگزی شمال ری ، سر راه شوسه ٔ تهران به ری . ناحیه ای است درجلگه ولی معتدل . دارای 239 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. از قنات مش...
-
منصورآباد شعاع السلطنه
لغتنامه دهخدا
منصورآباد شعاع السلطنه . [ م َ دِ ش ُ عُس ْ س َ طَ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان غار است که در بخش ری شهرستان تهران واقع است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
جستوجو در متن
-
داس
لغتنامه دهخدا
داس . (اِ) کاردی است چون کمان که بدان کشت دروند. آهنی نیم دایره یا بیشتر با دسته ٔ چوبین و دم تیز که گندم و جو و قصیل و جز آن بدان درو کنند.افزاری که بدان غله درو کنند. (برهان ). آلت آهنین کژ که بدان کاه برند و کشت دروند و به تازیش منجل خوانند. (شرفن...