کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شظية پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
شظیة
لغتنامه دهخدا
شظیة. [ ش َ ظی ی َ ] (ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قوس . (اقرب الموارد). || هر پاره ای از چیزی مانند: پاره ٔ چوب یا نی یا استخوان . ج ، شظایا، شَظی . پاره ای ازعصا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره ای از هر چیز. ج ، شظایا...
-
جستوجو در متن
-
شظی
لغتنامه دهخدا
شظی . [ ش ِ / ش َ ظی ی ] (ع اِ) ج ِ شَظیَّة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شظیة شود.
-
شظیات
لغتنامه دهخدا
شظیات . [ ش َ ظی یا ] (ع اِ) ج ِ شَظیَة. (ناظم الاطباء). رجوع به شظیة شود.
-
شظی
لغتنامه دهخدا
شظی . [ ش َ ظی ی ] (ع اِ) آماس لاشه ٔ مردار. (از ناظم الاطباء). به معنی شَظیَة است . (منتهی الارب ). رجوع به شظیة شود. || ملحق شوندگان بر قوم به سوگند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دخیلان برقومی به سوگند در حالی که از اصل و نژادشان نباشند.(از اقرب ...
-
شظایا
لغتنامه دهخدا
شظایا. [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شظیة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سرهای اضلاع سفلی که شبیه به غضروف اند. (ناظم الاطباء). دندانه های هرچیز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). به معنی پاره های چیزی : شظایا العصب ؛ ریشه های نی . (یادداشت مؤلف ). ریشه های هر چیز. ...
-
قصبه ٔ صغری
لغتنامه دهخدا
قصبه ٔ صغری . [ ق َ ص َ ب َ / ب ِ ی ِ ص ُ را ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن را به تازی شظیه نیز گویند و آن استخوانی است باریک و بلند واقع در جانب وحشی ساق که آن را وسطی و دو سر است . جسم آن نازک و قابل انعطاف مثلث و منشوری و غیرمنظم است و آن را سه سطح ...
-
عضادة
لغتنامه دهخدا
عضادة. [ ع ِ دَ ](ع اِ) عضادة الشی ٔ؛ جانب آن چیز. (منتهی الارب ). عضادةالطریق ؛ جانب راه . (از اقرب الموارد). || بازوی در. (دهار). هر یک از دو چوب که در دو جانب در نصب کنند. بازوی در. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عضادتان و عضادتین شود. ج ، عضادات ...
-
اسطرلاب
لغتنامه دهخدا
اسطرلاب . [ اُ طُ ] (معرب ، اِ) (از: یونانی ِ اَسْترُن ، ستاره + لامبانِئین ، گرفتن ) اُسترلاب . اُصطرلاب . سُتُرلاب . سُطُرلاب . صُلاّب . آلتی است که برای مشاهده ٔ وضع ستارگان و تعیین ارتفاع آنها در افق بکار میرفت . آلتی باشدکه بیشتر از برنج سازند و...
-
استخوان
لغتنامه دهخدا
استخوان . [ اُ ت ُ خوا / خا ] (اِ) عَظْم . (دهار) (منتهی الارب ). قسمت صلب و سختی که در بدن حیوان و نبات است . و آن عام است بر حیوانات و نباتات ، برخلاف استه که مخصوص نباتات است . (برهان ). عضویست که صلابت آن بدانجا رسد که آنرا نتوان دوتا کرد یا عضو ...