کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شصتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شصتی
لغتنامه دهخدا
شصتی . [ ش َ ] (اِخ ) از ایلات اطراف تهران ، ساوه ، زرند و قزوین . مرکب از 50 خانوار است . ییلاقشان کوههای شمالی البرز، قشلاقشان ورامین می باشد و چادرنشین هستند. (یادداشت مؤلف ). از ایلات اطراف تهران . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 111).
-
شصتی
لغتنامه دهخدا
شصتی . [ ش َ ] (از فرانسوی ، اِ) یا شستی . مصحف شاسی فرانسه . پاره ای از چوب یا چیز دیگر که بر سر سیم زنگ اخبار برقی و تلفنها و چراغهای برقی گذارند و انگشت بدان فشارند برای رساندن آواز یا تولید برق (درمقره ٔ زنگ ). تکمه ای که آن را فشارند تا زنگ آواز...
-
شصتی
لغتنامه دهخدا
شصتی .[ ش َ ] (ص نسبی ، اِ) جای خیار و غیره که زمستان عمل آورند با روپوشی از شیشه . (یادداشت مؤلف ). || گیلاس بسیارکوچک . استکان بسیارکوچک بمناسبت آنکه بر جدار آن نقشها چون جای نقش شصت است . گیلاس خرد برای آشامیدن عرق و شراب و جز آن . (یادداشت مؤلف...
-
واژههای همآوا
-
شستی
لغتنامه دهخدا
شستی . [ ش َ ] (از فرانسوی ، اِ) شکسته ٔ کلمه ٔ شاسی فرانسه . جاها باکود بسیار و به شیشه ها پوشیده که به روز روی شیشه هارا برای تابش آفتاب باز کنند و شبانگاه با نمد و امثال آن پوشند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شاسی شود.
-
شستی
لغتنامه دهخدا
شستی . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شست . (فرهنگ فارسی معین ). || نوعی از دوخت . چون : جامه ٔ شستی و قبای شستی . (آنندراج ) : بتی که از لب خویش است می پرستی اوکشد به دام پری را قبای شستی او. محسن تأثیر (از آنندراج ).جامه ٔ شستی خود دام تماشایی کن در ل...
-
جستوجو در متن
-
کلوک
لغتنامه دهخدا
کلوک . [ ک ِ ] (اِ) شاید ازکلمه ٔ کلوخ ، در اصطلاح بنایان نیمه ٔ چارکه . ثمن آجر.نصف چارکه . و شصتی نصف کلوک و بند، نصف شصتی و بند پولی ، بند بسیار نازک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).قسمتی است معادل یک هشتم آجر، نیم یک را نیمه و ربعآن (نصف نیمه ) را ...
-
بند
لغتنامه دهخدا
بند. [ ب َ ] (اِ) فاصله ٔ میان دو عضو که آنرا بعربی مفصل خوانند. پیوند عضو که بعربی مفصل گویند. (برهان ) (آنندراج ). فاصله ٔ میان دو عضو را بتازی مفصل خوانند.(جهانگیری ). محل اتصال دو عضو بهم یعنی مفصل مانند بندهای انگشتان و بند آرنج و بند زانو و جز ...