کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شست و شوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شست و شوی
لغتنامه دهخدا
شست و شوی . [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف ) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی ، و شست و شوی ، و گفت و گوی . (تذکرةالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود.- شست و شوی خوب کردن ؛ شست و شوی طرفه دادن . ...
-
واژههای مشابه
-
شست گشودن
لغتنامه دهخدا
شست گشودن . [ ش َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شست گشادن . تیراندازی کردن : نتوان شست به هر صید گشودن صائب ورنه در ترکش ما آه سحر بسیار است .صائب تبریزی (از آنندراج ).
-
شست نهادن
لغتنامه دهخدا
شست نهادن . [ ش َ ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) صید ماهی کردن . (ناظم الاطباء).
-
شست آویز
لغتنامه دهخدا
شست آویز. [ ش َ ] (حامص مرکب ) قسمی از شکنجه که شخص مجرم را از انگشت ابهام آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : چو دام زلف عنبربیز کرده دل صد نافه شست آویز کرده .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
شست میر
لغتنامه دهخدا
شست میر. [ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تیرانداز کامل هنر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (شرفنامه چ وحید ص 378) : اگر خسرو شست میران بودهم آماج این شست گیران بود.نظامی .
-
منوچهر شست کله
لغتنامه دهخدا
منوچهر شست کله . [م َ چ ِ رِ ش َ ک ُ ل َه ْ ] (اِخ ) رجوع به شصت کله شود.
-
جستوجو در متن
-
شو
لغتنامه دهخدا
شو. (اِمص ) مرادف شست ، از شستن : شست و شو. (برهان ). || (نف مرخم ) شوی . مخفف شوینده (در ترکیب ): گِل سرشو. (یادداشت مؤلف ).شوی . شوینده : جامه شو. مرده شو. (از ناظم الاطباء).
-
چشم شوی
لغتنامه دهخدا
چشم شوی . [چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی مخصوص شست و شوی دادن چشم . ظرف کوچکی که دهانه ٔ آن به اندازه ٔ حلقه ٔ چشم است و داروی مایع چشم درون آن ریخته چشم را بدان شویند. در اصطلاح عوام ، چشم شور و چشم شوری . رجوع به چشم شور وچشم شوری و چشم شویی شود. || ...
-
چشم شور
لغتنامه دهخدا
چشم شور. [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، آلتی برای شست و شوی چشم . لهجه ٔ عامیانه ٔ چشم شوی . ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست ، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی . رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چ...
-
رفت و روی
لغتنامه دهخدا
رفت و روی . [ رُ ت ُ ] (مص مرخم ، اِ مرکب ) یا رفت و رو. رفت و روب . (فرهنگ فارسی معین ) : سه چیز به شما میراث گذاشتیم رفت و روی و شست و شوی ، و گفت و گوی . (تذکرة الاولیاء ج 2 ص 335). رجوع به رفت و رو و رفت و روب شود.
-
مضنونة
لغتنامه دهخدا
مضنونة. [ م َ ن َ] (ع اِ) نوعی از خوشبوی که خلوق گویند. غالیه . (ناظم الاطباء). غالیه . عطر. نوعی ماده ٔ خوشبوی برای شست و شوی و شانه زدن موی سر. (از ذیل اقرب الموارد).
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ُ س ُ ] (ع مص ) به معنی غُسل . (منتهی الارب ). سر شستن .شست و شوی تمام بدن . لغتی است در غسل و اسم است از غَسَل َ. (اقرب الموارد). || شستگی . (منتهی الارب ). غُسل . رجوع به غُسل شود. || آب غسل . || خطمی . (منتهی الارب ) (قطر المحیط).
-
پاراکاتو
لغتنامه دهخدا
پاراکاتو.(اِخ ) شهریست به برزیل در ایالت میناژرائس نزدیک سرحد گوآیاز دارای 46600 تن سکنه و آن به اواسط مائه ٔ هژدهم بنا شده است و سابقاً برای داشتن دستگاههای شست و شوی زر معروف بود لیکن اکنون اعتباری ندارد. و در آنجا گاو و گوسفند تربیت کنند، تجارت قن...