کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شست و شو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شست و شو
لغتنامه دهخدا
شست و شو. [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی . شستن چیزی . غسل . (فرهنگ فارسی معین ) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست . حافظ.رجوع به شستشو و شست و شوی شود.- شست و شو دادن ؛ شستن . پاک کردن...
-
واژههای مشابه
-
شست گشودن
لغتنامه دهخدا
شست گشودن . [ ش َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شست گشادن . تیراندازی کردن : نتوان شست به هر صید گشودن صائب ورنه در ترکش ما آه سحر بسیار است .صائب تبریزی (از آنندراج ).
-
شست نهادن
لغتنامه دهخدا
شست نهادن . [ ش َ ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) صید ماهی کردن . (ناظم الاطباء).
-
شست آویز
لغتنامه دهخدا
شست آویز. [ ش َ ] (حامص مرکب ) قسمی از شکنجه که شخص مجرم را از انگشت ابهام آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : چو دام زلف عنبربیز کرده دل صد نافه شست آویز کرده .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
شست میر
لغتنامه دهخدا
شست میر. [ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تیرانداز کامل هنر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (شرفنامه چ وحید ص 378) : اگر خسرو شست میران بودهم آماج این شست گیران بود.نظامی .
-
منوچهر شست کله
لغتنامه دهخدا
منوچهر شست کله . [م َ چ ِ رِ ش َ ک ُ ل َه ْ ] (اِخ ) رجوع به شصت کله شود.
-
جستوجو در متن
-
شو
لغتنامه دهخدا
شو. (اِمص ) مرادف شست ، از شستن : شست و شو. (برهان ). || (نف مرخم ) شوی . مخفف شوینده (در ترکیب ): گِل سرشو. (یادداشت مؤلف ).شوی . شوینده : جامه شو. مرده شو. (از ناظم الاطباء).
-
ورشتن
لغتنامه دهخدا
ورشتن . [ وَ رَ ت َ ] (مص ) شستن و شست و شو دادن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
نشستنی
لغتنامه دهخدا
نشستنی . [ ن َ ش ُ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل شست و شو نیست . مقابل شستنی . رجوع به شستنی شود.
-
چاکسو
لغتنامه دهخدا
چاکسو. (اِ) چاکشو.تشمیزج ، بهندی دانه ای باشد سیاه و لغزنده بمقدار عدس و آن را در داروهای چشم بکار برند. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). دوای چشم . داروی مخصوص چشم . دارویی که در چشم ریزند تا چرک آن را پاک کند و چشم را شست و شو ...
-
چشم شوی
لغتنامه دهخدا
چشم شوی . [چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) ظرفی مخصوص شست و شوی دادن چشم . ظرف کوچکی که دهانه ٔ آن به اندازه ٔ حلقه ٔ چشم است و داروی مایع چشم درون آن ریخته چشم را بدان شویند. در اصطلاح عوام ، چشم شور و چشم شوری . رجوع به چشم شور وچشم شوری و چشم شویی شود. || ...
-
هیز
لغتنامه دهخدا
هیز. (ص ) حیز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث . (برهان ) (فرهنگ اسدی ). بغا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). حیز نیز گویند اما به زبان پهلوی حرف حا، کم آید. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مخنث و پشت پائی . در فارسی «های » هوز با «حای » حطی بدل میشود. (برهان ) : گفتم همی...
-
پشنجیدن
لغتنامه دهخدا
پشنجیدن .[ پ َ / پ ِ ش َ دَ ] (مص ) آب و امثال آن پاشیدن . گل نم زدن . پشنک زدن . مصدر هئچ در اوستا بمعنی آب پاشیدن یا آب ریختن و ترکردن بکار رفته و هئچت اسب بمعنی «دارنده ٔ اسب پشنجیده » یا «دارنده ٔ اسب آب پاشیده شده »یا «دارای اسب شست و شو شده » ا...