کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شست آویز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شست آویز
لغتنامه دهخدا
شست آویز. [ ش َ ] (حامص مرکب ) قسمی از شکنجه که شخص مجرم را از انگشت ابهام آویزان می کنند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : چو دام زلف عنبربیز کرده دل صد نافه شست آویز کرده .محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
یک شست
لغتنامه دهخدا
یک شست . [ ی َ / ی ِ ش َ ] (ص مرکب ) هم نشین باشد و کنایه از دو رفیق و دو مصاحب هم هست . (برهان ) (از آنندراج ). هم نشین . مجالس . مصاحب . دو رفیق . (ناظم الاطباء). یک نشست .
-
شست کردن
لغتنامه دهخدا
شست کردن . [ ش ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) قصد کردن و نیت کردن . (ناظم الاطباء).
-
شست گشادن
لغتنامه دهخدا
شست گشادن . [ ش َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تیراندازی . تیر افکندن . (یادداشت مؤلف ) : تو با شاخ و یالی بیفراز دست به زه کن کمان را و بگشای شست . فردوسی .چو آمدش هنگام بگشاد شست بر گور نر با سرینش ببست . فردوسی .زه و تیر بگرفت شادان به دست چو شد ...
-
شست گشودن
لغتنامه دهخدا
شست گشودن . [ ش َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شست گشادن . تیراندازی کردن : نتوان شست به هر صید گشودن صائب ورنه در ترکش ما آه سحر بسیار است .صائب تبریزی (از آنندراج ).
-
شست نهادن
لغتنامه دهخدا
شست نهادن . [ ش َ ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) صید ماهی کردن . (ناظم الاطباء).
-
شست گر
لغتنامه دهخدا
شست گر. [ ش َگ َ ] (ص مرکب ) شست گیر. تیرانداز و کماندار. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ). رجوع به شست گیر شود.
-
شست گیر
لغتنامه دهخدا
شست گیر. [ ش َ ] (نف مرکب ) شست گر. تیرانداز و کماندار. (ناظم الاطباء). کماندار و تیرانداز. (آنندراج ). تیرانداز. (غیاث اللغات ) : اگر خسرو شست میران بودهم آماج این شست گیران بود. نظامی .رجوع به شست گر شود.
-
شست میر
لغتنامه دهخدا
شست میر. [ش َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) تیرانداز کامل هنر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (شرفنامه چ وحید ص 378) : اگر خسرو شست میران بودهم آماج این شست گیران بود.نظامی .
-
شست یاز
لغتنامه دهخدا
شست یاز. [ ش َ ] (اِ مرکب ) یا شست یازی . مقیاس طولی در قدیم و آن مرکب است از شست و یاز (به معنی طول دو بازوی باز از سر انگشتان یکدست تا سر انگشتان دیگر) (از فرهنگ لغات شاهنامه ) : زلفی چو شست در دل مسکین من فکندتا بر دلم جهان چو خم شست یاز کرد. امیر...
-
شست یازی
لغتنامه دهخدا
شست یازی . [ ش َ ] (ص نسبی ) مقیاس طولی در قدیم . (ازفرهنگ لغات ولف ). یعنی شست یاز که اندازه ای است : شست یازی کمند؛ یعنی کمندی که شست یاز طول آن است . یاز از یازیدن به معنی دراز کردن و کشیدن است : دیریاز؛ یعنی آنکه دیر می کشد، دوام می کند... یاز به...
-
ناز شست
لغتنامه دهخدا
ناز شست . [ زِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیش کشی است که نزدیکان پیشگاه شهریاری هنگامی می گذرانند که پادشاه به دست و تیر خود نشان یا شکاری را می زند بدانگونه که شایسته ٔ آفرین و ستایش باشد. (از آنندراج ).- ناز شست کسی ؛ در تداول ، آفرین ! زه ! ا...
-
شست و شو
لغتنامه دهخدا
شست و شو. [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی . شستن چیزی . غسل . (فرهنگ فارسی معین ) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست . حافظ.رجوع به شستشو و شست و شوی شود.- شست و شو دادن ؛ شستن . پاک کردن...
-
شست و شوی
لغتنامه دهخدا
شست و شوی . [ ش ُ ت ُ ] (اِمص مرکب ) شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف ) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی ، و شست و شوی ، و گفت و گوی . (تذکرةالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود.- شست و شوی خوب کردن ؛ شست و شوی طرفه دادن . ...