کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شستن
لغتنامه دهخدا
شستن . [ ش ِ / ش َ ت َ ] (مص ) نشستن و جلوس کردن .(ناظم الاطباء). مخفف نشستن . (آنندراج ) : ایستاده نماز راست مقیم شسته در ذکر حی دادگر است . (از المعجم ).هرگز نشود دامن زایر به در اواز شستن و نایافتن بار شکسته . سوزنی .من چو او در فقر کنجی شسته ام و...
-
شستن
لغتنامه دهخدا
شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص ) پاک کردن با آب و پاکیزه کردن و غسل دادن . رفع کثافت با آب نمودن . (ناظم الاطباء). شستشوی . مصدر دوم (اسم مصدر) غیر مستعمل آن شویش است . غسل . تغسیل . با آب و صابون یا اشنان و امثال آن شوخی چیزی زایل کردن ، شستن ماسه ، خاک آن ...
-
واژههای مشابه
-
گناه شستن
لغتنامه دهخدا
گناه شستن . [ گ ُ ش ُ ت َ ](مص مرکب ) از بین بردن گناه . پاک کردن آن . || بطور کنایه بمعنی بد کسی را گفتن . غیبت کردن .
-
غبار شستن
لغتنامه دهخدا
غبار شستن . [ غ ُ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) و غبار فروشستن . گرد بر طرف کردن و زدودن . || مجازاً تیرگی و افسردگی از دل بیرون راندن : چو دستت دهد مغز دشمن برآرکه فرصت فروشوید از دل غبار. سعدی .که میشوید غبار کلفت از دل عندلیبان رادر آن گلشن که گل از خون خو...
-
جان شستن
لغتنامه دهخدا
جان شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً روح را تابناک ساختن . روان را از خوی زشت مهذب ساختن : جان را بعلم شوی که مرجان راعلم ای پسر مبارک صابون است . ناصرخسرو.گرد او گر طواف خواهی کردجان بشوی از پلیدی عصیان .ناصرخسرو.
-
دست شستن
لغتنامه دهخدا
دست شستن . [ دَ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن دست . غسل ید. آب بر دست ریختن و آلودگی از آن بردن .- دست شستن به خون خویشتن ؛ با خون خود بازی کردن . خود را در معرض کشتن و هلاک آوردن :خلاف رای سلطان رای جستن به خون خویش باشد دست شستن . سعدی . || کنایه از ن...
-
دل شستن
لغتنامه دهخدا
دل شستن . [ دِ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن دل . دست کشیدن . صرف نظر کردن . چشم پوشیدن : ای که گفتی دل بشوی از مهر یار سنگدل من دل ازمهرش نمی شویم تو دست از من بشوی .سعدی .
-
سر شستن
لغتنامه دهخدا
سر شستن . [ س َ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) شستن سر. شستشو دادن سر : حدیث چشمه و سر شستن ماه درستی داد قولش را بر شاه . نظامی (خسرو و شیرین ص 102). || حیض شدن . ظاهر شدن حیض . لک دیدن . قاعده شدن . (یادداشت مؤلف ). || پرهیز کردن : اگر عاشقی سر مشوی از مرض ...
-
خون شستن
لغتنامه دهخدا
خون شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور کردن خون از چیزی . (آنندراج ). ستردن خون از چیزی . پاک کردن خون از چیزی . خون ستردن : ز طرف دامن خود خونم ایکه می شویی نه دست ماست که دورش کنی چه می گویی .وحید (از آنندراج ).
-
داغ شستن
لغتنامه دهخدا
داغ شستن . [ ش ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور کردن داغ ، و داغ رفتن لازم منه و این مقابل داغ ماندن است . (از آنندراج ). بر طرف کردن نشان داغ .زدودن جای داغ . داغ برچیدن . (آنندراج ) : اگر شمع مزار من نریزد گریه ٔ شادی که داغ خون من از دامن دلدار میشوید.صائب ...
-
جستوجو در متن
-
بشستن
لغتنامه دهخدا
بشستن . [ ب ِ ش ُ ت َ ] (مص ) شستن . (از هفت قلزم ). شستن و پاکیزه کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به شستن شود.
-
نشستن
لغتنامه دهخدا
نشستن . [ ن َ ش ُ ت َ ](مص منفی ) ناشستن . مقابل شستن . رجوع به شستن شود.
-
شوییدن
لغتنامه دهخدا
شوییدن . [ دَ ] (مص ) شستن و غسل دادن . (ناظم الاطباء). شوریدن . رجوع به شستن شود.