کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شریک دزد و رفیق قافله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ستم شریک
لغتنامه دهخدا
ستم شریک . [ س ِ ت َ ش َ ] (اِ مرکب ) کسی که در ستم کردن شریک بود. (آنندراج ). شریک ستم . شریک ظلم : دگر بجان تمنا بگو چه خواهی کردستم شریک جفاهای روزگار بیار.عبداللطیف خان (از آنندراج ).
-
شریک آباد
لغتنامه دهخدا
شریک آباد. [ ش َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلاشکرد بخش کهنوج شهرستان جیرفت . سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از رودخانه تأمین می شود. محصول آنجا خرما است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
قاضی شریک
لغتنامه دهخدا
قاضی شریک . [ ش َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به قاضی نخعی شود.
-
ام شریک
لغتنامه دهخدا
ام شریک . [ اُم ْ م ِ ش َ ] (اِخ ) دختر خالدبن حبیس بن لوذان خزرجی . از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 247 شود.
-
ام شریک
لغتنامه دهخدا
ام شریک . [ اُم ْ م ِ ش َ ] (اِخ ) دوسیة. از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 247 شود.
-
ام شریک
لغتنامه دهخدا
ام شریک . [ اُم ْ م ِ ش َ ] (اِخ ) قرشی عامری . از بنی عامر. از زنان صحابی بوده . رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 248 شود.
-
بی شریک
لغتنامه دهخدا
بی شریک . [ ش َ ](ص مرکب ) (از: بی + شریک ) بی انباز. بی همتا: خدای بی شریک ؛ بی همتا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شریک شود.
-
جستوجو در متن
-
دزدافشار
لغتنامه دهخدا
دزدافشار. [ دُ اَ ] (ص مرکب ) شخصی را گویند که معاون و یاری دهنده و شریک دزد باشد. (برهان ). کسی که در ظاهر خویشتن را صاحب اختیار وانماید و در باطن شریک و محرم راز دزد باشد. (آنندراج ). کسی را گویند که معین و شریک دزد باشد و راز دزد ازو پوشیده نماند....
-
قافله زن
لغتنامه دهخدا
قافله زن . [ ف ِ ل َ / ل ِزَ ] (نف مرکب ) دزد قافله . قاطعالطریق : قافله زن یاسمن و گل بهم قافیه گو قمری و بلبل بهم .نظامی .
-
قافله
لغتنامه دهخدا
قافله . [ ف ِ ل َ ] (ع اِ)کاروان . (مهذب الاسماء) (دهار). قیروان : سوی او از شاعران وزائران شرق و غرب قافله درقافله است و کاروان در کاروان . فرخی .تا برگرفت قافله از باغ عندلیب زاغ سیه بباغ درآورد کاروان .فرخی .بی سیم سائل تو نرفت ایچ قافله بی زر زائ...
-
هماس
لغتنامه دهخدا
هماس . [هَُ ] (اِ) همتا و انباز و شریک و رفیق . (برهان ).
-
ستروک
لغتنامه دهخدا
ستروک . [ س َ ] (ص ، اِ) مردم بی مایه و بیکار. (برهان ) (جهانگیری ). || احمق و بدطینت . (آنندراج ). || بدخو و خشمناک . (برهان ) (جهانگیری ). ستیزه جو و جنگجو و خشمناک و بدخو. (ناظم الاطباء). مرد ستیزنده . (آنندراج ). دزد پیشه . (برهان ) (جهانگیری ). ...
-
دزد
لغتنامه دهخدا
دزد. [ دُ ] (ص ،اِ) ترجمه ٔ سارق است . (آنندراج ). سارق و کسی که می دزدد و دزدی می کند و راهزن و قطاع الطریق . (ناظم الاطباء). رباینده ٔ مال دیگران .که مال دیگران نهانی برگیرد و برد. آنکه به نهانی ، و در سفرها آشکار، مال دیگران برد. آنکه مالی بسرقت ب...
-
متشایع
لغتنامه دهخدا
متشایع. [ م ُ ت َ ی ِ ] (ع ص ) شریک . یقال هما متشایعان فی دار و متشاعان ؛ ای شریکان فیها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ازناظم الاطباء). شریک و همدیگر شریک شونده . (آنندراج ). و رجوع به متشاع و تشایع شود. || رفیق وهمدم مر یک دیگر را. || پیروی کن...