کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شریر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شریر
لغتنامه دهخدا
شریر. [ ش َ ] (ع ) جانب دریا. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نام درختی بحری . (ناظم الاطباء). درختی است دریایی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) خوب و نیک و خوش . || جمیل و رعنا. (ناظم الاطباء). || بد. ج ، اَشرار، اَ...
-
شریر
لغتنامه دهخدا
شریر. [ ش ِرْ ری ] (ع ص ) مرد بسیارشر. ج ، شریرون .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بدکردار. (دهار). کثیرالشر. (مهذب الاسماء).
-
شریر
لغتنامه دهخدا
شریر. [ ش ُ رَی ْ ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در دیار عبدالقیس . (از معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
شریرون
لغتنامه دهخدا
شریرون . [ ش ِرْ ری ] (ع ص ، اِ) ج ِ شِرّیر. (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به شریر شود.
-
شریرة
لغتنامه دهخدا
شریرة. [ ش َ ری رَ ] (ع ص ، اِ) شریره . سوزن کلان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یکی شریر، یک درخت دریایی . (از اقرب الموارد). || تأنیث شریر؛ به معنی بد و بدکار: ارواح شریره . (یادداشت مؤلف ). بدکار. (از اقرب الموارد). رجوع ب...
-
ذوعقابیل
لغتنامه دهخدا
ذوعقابیل . [ ع َ ] (ع ص مرکب ) فلان ٌ ذوعقابیل ؛ ای شریر جداً. (منتهی الارب ).
-
شاش
لغتنامه دهخدا
شاش . (ص ) شریر. بدذات . (ناظم الاطباء). || مخالف . واژگونه . (ناظم الاطباء).
-
حسوک
لغتنامه دهخدا
حسوک . [ ح َ ] (ع ص ) خاردار. || زشت . (غیاث ). || شریر. (غیاث ) (آنندراج ).
-
امرش
لغتنامه دهخدا
امرش . [ اَ رَ ] (ع ص ) سخت بد و شریر. (ناظم الاطباء). سخت بد. (منتهی الارب ). شریر. (اقرب الموارد). ج ، مُرش . (از اقرب الموارد).
-
زبقانه
لغتنامه دهخدا
زبقانه . [ زِ ن َ ] (ع ص ) زن بدخوی . || مرد شریر. (متن اللغة).
-
ماخن
لغتنامه دهخدا
ماخن . [ خ َ ] (ص ) ناپاک و پلید و پست و شریر و بد وناراست و دروغ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
اشراء
لغتنامه دهخدا
اشراء. [ اَ ش ِرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَریر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
ذونیرب
لغتنامه دهخدا
ذونیرب . [ ن َ رَ ] (ع ص مرکب ) شریر. نمام . رجل ذونیرب ؛ مرد شریر و بد. (منتهی الارب ). و در تاج العروس آمده است : ذونیرب ؛ شریر، ای ذوشر و نمیمة، قال عدی ّ بن خزاعی : و لست بذی نیرب فی الصدیق و مناع خیر و سبابها.قال . ابن بری صواب انشاده :و لست بذی...
-
شرور
لغتنامه دهخدا
شرور. [ ش َ ] (از ع ، ص ) بدکار. شریر. در تداول عامه ٔ فارسی زبانان هست ولی در لغت نیامده ، و بجای آن شِرّیر استعمال شده است . (از یادداشت مؤلف و نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره 6-7). اهل شرارت و شر و شور: این بچه شرور است ؛ یعنی زیاد ش...