کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شریح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شریح
لغتنامه دهخدا
شریح . [ ش َ ] (ع اِ) شریحة. پاره ٔ گوشت فربه بدرازابریده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).گوشت تنک کرده . (مهذب الاسماء). رجوع به شریحة شود. || پاره ای از گوشت . (از اقرب الموارد). || شرم زن . (از منتهی الارب ) (از آنندرا...
-
شریح
لغتنامه دهخدا
شریح . [ ش َ رَ ] (اِخ ) ابن حارث بن قیس بن جهم بن معاویةبن ... مرتع کندی ، مکنی به ابوامیه یا ابوعبدالرحمان . شاعر و قاضی و راوی از عمر خطاب است و در 97 یا 98 هجری قمری در 120سالگی در کوفه درگذشت . وی از نامی ترین قاضیان صدر اسلام و اصلش از یمن بود....
-
شریح
لغتنامه دهخدا
شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن ذبیان بن علیان بن ارحب ، از قبیله ٔ بنی بکیل و از همدان . جد جاهلی یمانی بود. از فرزندان اوست : قبایل «آل یزید» و «آل قدامه » و «آل ابی دوید» و «آل الهیثم » از بطنهای همدان . (از اعلام زرکلی ).
-
شریح
لغتنامه دهخدا
شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم رویانی ، مکنی به ابونصر. فقیه شافعی و قاضی آمل مازندران بود. از کتابهای اوست : 1- روضةالاحکام و زینةالحکام - در آیین داوری . شریح به سال 505 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ).
-
شریح
لغتنامه دهخدا
شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن هانی بن یزید حارثی . مردی شجاع و مبارز و از سپه سالاران نامی و یاران وفادار حضرت علی (ع ) در جنگ جمل بود. وقتی که روز حکمیت پیش آمد و حضرت علی ابوموسی اشعری را انتخاب کرد همراه وی چهارصد تن برگزید که ریاست آنان را شریح بع...
-
شریح
لغتنامه دهخدا
شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) ابن یزید ابوحیوة الحضرمی الحمصی المؤذن . تابعی از حضارمه ٔ مصر. او از ارطاةبن المنذر و صفوان بن عمر روایت دارد و پسر وی حیوة و کثیربن عبید و ابوحمید قوهی از او روایت کرده اند. شریح ثقه است و وفاتش به سال 203 هَ . ق . بوده اس...
-
شریح
لغتنامه دهخدا
شریح . [ ش ُ رَ ] (ع اِ) شرم زن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به شَریح شود.
-
واژههای مشابه
-
قاضی شریح
لغتنامه دهخدا
قاضی شریح . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) رجوع به شریح شود.
-
ذویب بن شریح
لغتنامه دهخدا
ذویب بن شریح . (اِخ ) (37 هَ . ق ./ 657 م .) ذؤیب بن شریح الهمدانی : احد الاشراف الشجعان : من رؤساء همدان فی صدر الاسلام . قتل فی وقعة صفین و کان مع علی . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 314).
-
جستوجو در متن
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) شریح بن عبدالکریم رویانی . رجوع به شریح ... شود.
-
ابوالخلیج
لغتنامه دهخدا
ابوالخلیج . [ اَ بُل ْ خ َ ] (اِخ ) عائذبن شریح الحضرمی یا شریح بن الحضرمی . محدث است .
-
ابوشیخ
لغتنامه دهخدا
ابوشیخ .[ اَ ش َ ] (اِخ ) محدّث است . و از شریح روایت کند.
-
ابوامیه
لغتنامه دهخدا
ابوامیه . [ اَ اُ م َی ْ ی َ ] (اِخ ) کنیت شریح قاضی . رجوع به شریح بن حارث بن قیس بن الجهم شود.