کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
شرکت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
شرکت
لغتنامه دهخدا
شرکت . [ ش ِ ک َ ] (ع مص ) شریک شدن . انباز گشتن . همدست شدن در کاری . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ، اِ) انبازی و شراکت . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). همبازی . انبازی . مشارکت . هنبازی . شریک بودن . اتحاد چند کس برای غرض یا نفعی عام یا خاص ....
-
واژههای مشابه
-
شرکت اسلام
لغتنامه دهخدا
شرکت اسلام . [ ش ِ ک َ ت ِ اِ ] (اِخ ) جمعیتی سیاسی در سراکرتا (جاوه ) در قرن 19 م . این جمعیت در تحول شهرها و بیداری ملل آسیای شرقی و مبارزه با استعمار هلندیان بسیار مؤثر بود. (فرهنگ فارسی معین ) (از المنجد).
-
شرکت جستن
لغتنامه دهخدا
شرکت جستن . [ ش ِ ک َ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) درآمدن به انجمن . به مجمع پیوستن .در حلقه ٔ... درآمدن . شرکت کردن . دخالت کردن . وارد شدن : نمایندگان در جلسه ٔ دیروز مجلس شرکت جستند. دیپلمه ها در کنکور شرکت جستند. رجوع به شرکت کردن شود.
-
شرکت داشتن
لغتنامه دهخدا
شرکت داشتن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) سهیم بودن . شریک بودن . نقشی به عهده داشتن در کاری : نژادپرستان در قتل فلان سیاه پوست شرکت داشته اند.
-
شرکت کردن
لغتنامه دهخدا
شرکت کردن . [ ش ِ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شرکت جستن . دخالت نمودن . وارد شدن . پیوستن . به جمع درآمدن : محصلین در امتحانات نهایی شرکت کردند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرکت جستن شود. || انباز شدن . شریک شدن . سهیم شدن : «با پنج نفر شرکت کرد و ماشین خر...
-
شرکت کننده
لغتنامه دهخدا
شرکت کننده . [ ش ِ ک َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که در شرکتی سهیم شود. || همراهی کننده . همکاری کننده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
حسن شرکت
لغتنامه دهخدا
حسن شرکت . [ح ُ ن ِ ش ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) و آن عبارت است از دادن و ستدن در معاملات بر وجه اعتدال ، چنانکه موافق طبایع دیگران افتد. (نفائس الفنون بخش حکمت ).
-
واژههای همآوا
-
شرکة
لغتنامه دهخدا
شرکة. [ ش َ رَ ک َ ] (اِخ ) یا شرکه . دیهی است مر بنی اسد را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دیهی است از آن بنی اسد و چشمه ای دارد. (از معجم البلدان ).
-
شرکة
لغتنامه دهخدا
شرکة. [ ش َ رَ ک َ ] (ع اِ) دام صیاد. ج ، شَرَک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دام صیاد و آن اخص است از شَرَک . (آنندراج ). دام . (مهذب الاسماء) (دهار) (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرک شود.
-
شرکة
لغتنامه دهخدا
شرکة. [ ش َ رِ ک َ ] (ع مص ) مصدر به معنی شِرکَة. (ناظم الاطباء). رجوع به شرکت و شِرکَة شود.
-
شرکة
لغتنامه دهخدا
شرکة. [ ش َ ک َ ] (ع مص ) مصدر به معنی شِرکَة. (از اقرب الموارد). رجوع به شِرکة شود.
-
شرکة
لغتنامه دهخدا
شرکة. [ ش ِ ک َ ] (ع اِمص ) یا شرکه . انبازی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(مهذب الاسماء). انبازی با کسی . (دهار) : در این فساد، ز من دست بازدار و بروکه نیست با تو مرا نی نکاح و نی شرکه . منوچهری .- شرکةالشیطان ؛ خباثت شیطان . (منتهی الارب ) (نا...
-
شرکة
لغتنامه دهخدا
شرکة. [ ش ِ ک َ ] (ع مص ) شرکت . شریک کسی شدن در کاری . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). انباز شدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). رجوع به شرکت شود. || در بیع و میراث انباز کسی شدن و دارای بهره و نصیب گردیدن . (ناظم الاطباء). در بیع و میر...